در خلاء نبودنت
واژه ها معلق مانده اند،
واژه هایی که ترانه زندگی ام را می ساختند…
جاذبه ی نگاهی نیست!
.
.
.
وقتی دلتنگم چقدر حسود میشوم…
حتی نمیخواهم لحظه ای با خودت باشی!!!
.
.
.
یه کاری کن خدایا من از این دل رها شم
نفرین به هرچی عشقه میخوام عاشق نباشم.
واقعا سخته تمام زندگیت باشه وخودش خوش باشه
و بدتراز همه بی خبر باشه از دل تو.
اونوقته که آرزو داری صبحی پیش رو نداشته باشی.
بقیه در ادامه مطالب
گفته بودم بی تو سخت میگذرد بی انصاف !
حرفم را پس میگیرم
بی تو انگار اصلا نمیگذرد …
.
.
.
دلتنگ که باشی،
آدم دیگری میشوی
خشنتر.. عصبیتر.. کلافه تر و تلخ تر
و جالبتر اینکه، با اطرافیان هم کاری نداری
همه اش را نگه میداری و دقیقا سر کسی خالی میکنی،
که دلتنگ اش هستی…
.
.
.
دلم به عظمت باران برایت دلتنگی می کند !
امروز عجیب بی واژه ، بی حصار می خواهمت !
.
.
.
دلتنگی نه با قلم نوشته می شود نه با دکمه های سرد کیبورد …
دلتنگی را با اشک می نویسند !
.
.
.
باران که میبارد……
دلم برایت تنگ تر میشود………
راه می افتم… بدون چتر…. من بغض میکنم …..آسمان گریه….
.
.
.
شما که غریبه نیستید . . .
میدانی . . .
دل لعنتیم برایش تنگ شده . . .
.
.
.
کافه چی بر روی میزها شعر می نویسد
اینجا طعم دلتنگی ها از قهوه هم تلخ تر است … !