
تــو میدانی که من دلواپس فردای خود هستم
مبادا گم کنم راه قشنگ آرزوها را
مبادا گم کنم اهداف زیبا را
مبادا جا بمانم از قصار موهبت هایت
خداوندا..
مرا مگذار تـــنها لحظه ای حتی به خود ..
تــو میدانی که من دلواپس فردای خود هستم
مبادا گم کنم راه قشنگ آرزوها را
مبادا گم کنم اهداف زیبا را
مبادا جا بمانم از قصار موهبت هایت
خداوندا..
مرا مگذار تـــنها لحظه ای حتی به خود ..
عنوان | پاسخ | بازدید | توسط |
![]() |
0 | 130 | 1377 |
![]() |
3 | 1283 | raamsteel |
![]() |
13 | 3046 | cutiran |
![]() |
103 | 11624 | hikvision |
![]() |
0 | 811 | mohammadhajilu |
![]() |
0 | 794 | mohammadhajilu |
![]() |
0 | 843 | melika |
![]() |
0 | 854 | melika |
![]() |
1 | 1142 | melika |
![]() |
10 | 2258 | sajjad |
![]() |
2 | 1293 | parham |
![]() |
31 | 4309 | melika |
![]() |
5 | 1685 | melika |
همیشه دوستت داشته و دارم و خواهم داشت
بیشتر از تمامی واژهای عاشقانه.
عاشقت هستم دلم درون سینه ییقرار تو هست و قلبم بی وقفه برای تو میلرزد...
دوستت دارم زیباترین هدیه خدا...عمرم...
مرده بدم زنده شدم گریه بدم خنده شدم
دولت عشق آمد و من دولت پاینده شدم
*^*
دیده سیر است مرا جان دلیر است مرا
زهره شیر است مرا زهره تابنده شدم
*^*
گفت که دیوانه نهای لایق این خانه نهای
رفتم دیوانه شدم سلسله بندنده شدم
*^*
گفت که سرمست نهای رو که از این دست نهای
رفتم و سرمست شدم وز طرب آکنده شدم
*^*
گفت که تو کشته نهای در طرب آغشته نهای
پیش رخ زنده کنش کشته و افکنده شدم
مولوی_دیوان شمس
حضرت عشق بفرما که دلم خانه توست
سر عقل آمده هر بنده که دیوانه توست
دل من اگر که از عشق نصیبی دارد
حضرت عشق به من لطف عجیبی دارد
بگذارید، بگذارید که بیمار بماند این دل
با تب عشق دلم حال غریبی دارد
لحظه میمیرد و من آخر سر میپوسم
عشق ای ناجی من دست تو را میبوسم
بی وجود تو سعادت نشود حاصل من
تا نفس هست تو ای عشق بمان در دل من
منم آن عاشق عشقت که جز این کار ندارم
که بر آن کس که نه عاشق بجز انکار ندارم
***
دل غیر تو نجویم سوی غیر تو نپویم
گل هر باغ نبویم سر هر خار ندارم
***
به تو آوردم ایمان دل من گشت مسلمان
به تو دل گفت که ای جان چو تو دلدار ندارم
***
چو تویی چشم و زبانم دو نبینم دو نخوانم
جز یک جان که تویی آن به کس اقرار ندارم
مولوی_دیوان شمس
يا گرمى يك بوسه
به پيشانى من باش
يا علت يك عمر
پريشانى من باش
با فاصله اى امن
كه آسيب نبينى
بنشين و فقط
شاهد ويرانى من باش
. .
عاشق که باشی
سطر به سطرِ
کتابِ درسی ات می شود
"شعر عاشقانه"
●_●
#عكاس📷:🌱
@nazaninkml
●_●
می شود
از فکر من چند ساعتی بیرون روی؟
درس دارم بخدا
این ترم
مشروط می شوم...
عكاس📷:🌱
@amirhd3
شاعر : #شاهین_شیخ_الاسلامی
شور دیدار تو اگر شعله به دلها بكشد
رود را از جگر كوه به دریا بكشد
گیسوان تو شبیه است به شب اما نه!
شب كه اینقدر نباید به درازا بكشد
خودشناسی قدم اول عاشق شدن است
وای بر یوسف اگر ناز زلیخا بكشد
عقل، یكدل شده با عشق، فقط می ترسم
هم به حاشا بكشد هم به تماشا بكشد
زخمی كینه ی من! این تو و این سینهی من
من خودم خواستهام كار به اینجا بکشد
یكی از ما دو نفر كشته به دست دگریاست
وای اگر كار من و عشق به فردا بكشد
حال با پای خودت سر به بیابان بگذار
پیش از آنی که تو را عشق به صحرا بکشد
#فاضل نظری
#غزل جدید
#شهراد_میدری
#شهراد_میدری
به كسي كينه نگيريد
دل بي كينه قشنگ است
به همه مهر بورزيد
به خدا مهر قشنگ است
دست هر رهگذري را بفشاريد به گرمي
بوسه هم حس قشنگي است
بوسه بر دست پدر
بوسه بر گونه مادر
لحظه حادثه بوسه قشنگ است
بفشاريد به آغوش عزيزان
پدر و مادر و فرزند
به خدا گرمي آغوش قشنگ است
نزنيد سنگ به گنجشك
پرگنجشك قشنگ است
پرپروانه ببوسيد
پر پروانه قشنگ است
نسترن را بشناسيد
ياس را لمس كنيد
به خدا لاله قشنگ است
همه جا مست بخنديد
همه جا عشق بورزيد
سينه با عشق قشنگ است
بشناسيدخدا
هر كجا ياد خدا هست
هركجا نام خدا هست
سقف آن خانه قشنگ است
#فریدون_مشیری
عاشقم…..
اهل همین کوچه ی بن بست کناری ،
که تو از پنجره اش پای به قلب منِ دیوانه نهادی ،
تو کجا ؟
کوچه کجا ؟
پنجره ی باز کجا ؟
من کجا ؟
عشق کجا؟
طاقتِ آغاز کجا ؟
تو به لبخند و نگاهی ،
منِ دلداده به آهی ،
بنشستیم
تو در قلب و
منِ خسته به چاهی……
گُنه از کیست ؟
از آن پنجره ی باز ؟
از آن لحظه ی آغاز ؟
از آن چشمِ گنه کار ؟
از آن لحظه ی دیدار ؟
کاش می شد گُنهِ پنجره و لحظه و چشمت ،
همه بر دوش بگیرم
جای آن یک شب مهتاب ،
تو را یک نظر از کوچه ی عشاق ببینم..
با قلموی خیالت یادگاری میکشم...
یک قفس بی پنجره با یک قناری میکشم...
بی تو باران می شود ،این بغض های لعنتی!!!
پشت پلکم انتظارت را بهاری میکشم...
لالهی لبهایِ تو، گل بوسه را جان می دهد،
بوسه ها را لب به لب، سرخِ اناری میکشم...
نیستی، از من ولی انگار چیزی کم شده!!!
مثل ساعت لحظه ها را بی قراری میکشم...
گفته بودی میروم اما کسی باور نکرد!!!
سالهاست من بعد تو، چشم انتظاری میکشم...
آسمان بی ماه مانده تا تو برگردی شبی،
پشت پایت آب را بی اختیاری میکشم...
یاد تو هر شب، قلمو را به دستم می دهد...
با قلم موی خیالت، یادگاری میکشم..
نگاه می کنم از آینه خیابان را
و ناگزیری باران و راهبندان را
"من از دیار حبیبم نه از بلاد غریب"
و بغض می کنم این شعر پشت نیسان را
چراغ قرمز و من محو گل فروشی که
حراج کرده غم و رنج های انسان را
کلافه هستم از آواز و ساز از چپ و راست
بلند کرده کسی لای لای شیطان را
چراغ سبز شد و اشک من به راه افتاد
چقدر آه کشیدم شهید چمران را
ولیعصر...ترافیک...دود...آزادی...
گرفته گرد و غبار اسم این دو میدان را
غروب می شود و بغض ها گلوگیرند
پیاده می روم این آخرین خیابان را...
عزیز مثل همیشه نشسته چشم به راه
نگاه می کند از پشت شیشه باران را
لازم نیست دنیا دیده باشد
همین که تو را خوب ببیند
دنیایی را دیده است.
از میلیونها سنگ همرنگ
که در بستر رودخانه بر هم می غلتند
فقط سنگی که نگاه ما بر آن می افتد
زیبا می شود.
تلفن را بردار
شماره اش را بگیر
و ماموریت کشف خود را
در شلوغ ترین ایستگاه شهر
به او واگذار کن.
از هزاران زنی که فردا
پیاده می شوند از قطار
یکی زیبا
و مابقی مسافرند.
#عباس_صفاری
شعرهای زیبا از شاعران خوش نام
عکسها در ادامه مطلب...
انگارکه ازمشت قفس رستي ورفتي
يکباره به روي همه دربستي ورفتي
هرلحظه ي همراهي ماخاطره اي بود
اماتوبه يک خاطره پيوستي ورفتي
نفرين به وفاداري ات اي دوست که بامن
پيمان سرپيمان شکني بستي ورفتي
جاماندن تصويرتودرسينه ي من!آه!
اين آيينه راآه که نشکني ورفتي
#فاضل نظری
نیستش
نمی دونم کجاست !
چه می کنه !
ولی می دونم که ندارمش
هیچوقت نخواستم که تو رو با چشمات به یاد بیارم
نه، نمی خواستم که تو رو تو گمترین آرزوهام ببینم
نمی خواستم که بی تو به دیوارا بگم:
"هنوزم دوسِت دارم"
آخه تو حول و ولای پریشونیه تو رو نداشتن
تو گیر و داره :
"ای بابا، دله تو هیچ، حال اون خوش!"
ای بی مروت !
دیگه دلی می مونه؟
که جونه دله کبوتر بتپه
که با شما از جونه زندگیش بگه؟
بگه که هنوز زنده س!
اگه صدا صدای منه
نفس اگه نفسه توئه
بزار که اون خوش غیرتاش بدونن
که دل
دله بابایی
دیگه دل نیس
دیگه دل نمیشه
نه دیگه این واسه ما دل نمیشه!
اوقات خوش آن بود که با دوست به سر رفت
باقی همه بی حاصلی و بی خبری بود
هر گنج سعادت که خدا داد به حافظ
از یمن دعای شب و درس سحری بود
«حافظ شیرازی»
تـــو مـــاه را
بــيـشــتــر از هــمــه دوســت مـي داشـتـي . . .
و حـــالا مـــاه هـــر شــب
تـو را بــه يــاد مــن مـي آورد ،
مـي خــواهــم فــرامــوشــت كــنــم امــا ،
ايــن مــاه بــا هــيــچ دسـتـمــالـي
از پــنـجــره هــا پـــاك نـمي شــود . . .
« رسول یونان »
تــو مــدعـى بــودى درون را نـيـز مـيـبـيـنـى
احـسـاس را در هـر كـس و هــر چـيـز مـيـبـيـنـى !
شــايـد هـمـان بـودى كـه بـايـسـتى كـنـارم بـود
امــا دلِ ديــوانــه ات را ريــز مـيـبـيـنـى !
گـفـتـم كـه ويـران مـيـكـنـم طـهــرانِ غـمـگـيـن را
تـا پـايـتـخـت تــو شــود تـبـريــز ، مـيـبـيـنـى
بـا چـنـگ و دنـدان پــاى چـشـمـان تـو جـنـگـيـدم
افـسـوس ! ايــن ســربــاز را چـنـگــيـز مـيـبـيـنـى
هــر روز كــنـدى از بــهــارِ زنــدگـى بــرگـى
تــقـويـمِ عـمـرم پــر شـد از پــايــيـز ، مـيـبـيـنـى ؟!
در بـازى ات نـقـش مـتـرسـك را بـه مـن دادى
افـتـاده ام در گــوشــه ى جــالـيــز ، مـيـبـيـنـى ؟!
رفـتـى و بـعـد از رفـتـنِ تــو تــازه فـهـمـيـدم
هــر دل كـه دسـتـت بــود دسـتـاويــز مـيـبـيـنـى !
كارى نــدارم ؛ هـر چـه مـى خـواهى بـكـن ، امـا
روى سـگـم را روز رســتـاخــيـز مـيـبـيـنـى . . .
« امید صباغ نو »
من دلم میخواهد خانه ای داشتم پر دوست
کنج هر دیوارش دوستانم بنشینند ارام ارام گل بگو.... گل بشنو
هر که میخواهد وارد خانه ی پر عشق و صفامان گردد
یک سبدبوی گل سرخ به ما هدیه دهد
شرط وارد گشتن داشتن یک دل بی رنگ و ریاست
شرط وارد گشتن شستشوی دلهاست
بر درش برگ گلی میکوبم
روی ان با قلم سبز بهار
مینویسم:ای یار
خانه ی دوستی ما اینجاست
تا که سهراب نپرسد دیگر
خانه
دوست
کجاست!؟!؟!
تـــو باشی و من
قدم بــه قدم فدایت می شوم
تــــو بـــاشی ...
از لحظه های دلتنگی جلو می زنم
بــه تمام درهای بسته دهن کجی می کنم
بـــه بن بست ها...
به خیابان هایی همه بــا یک نــام ...
دوست دارم تـــو بـــاشی و من
نشانی ها را گم کنم
راه خانه را هم نـــدانــم
تا همه بفهمند برای من کم حواس
خانه آن جاست که تـو باشی و من
قــدم بــه قـدم فـدایت شوم ...!
دست عشق از دامن دل دور باد!
میتوان آیا به دل دستور داد؟
میتوان آیا به دریا حكم كرد
كه دلت را یادی از ساحل مباد؟
موج را آیا توان فرمود: ایست!
باد را فرمود: باید ایستاد؟
آنكه دستور زبان عشق را
بیگزاره در نهاد ما نهاد
خوب میدانست تیغ تیز را
در كف مستی نمیبایست داد
(قيصر امين پور)
تو را یافتم از میان غربتم...
اما آشناتر از هر آشنایی...
مهمان قلبم نشدی بلکه صاحب خانه بودی...
پاکترین عشق اسمت نهادم اما بالاتر از آنی...
چشم مستت مهر خاموشی لبانم شد تا به قلبم زمزمه کنم آوار عشقت را...
چندی گذشت با تو بودن هر نفس عاشقترین گشتم...
به وجود پر از احساست با وجودم دل بستم...
تو شاهی و من گدای ناز چشمانت...
به کوی عشقت کلبه ای ساختم تا مر ا مهمان شوی...
قدم بر چشمانم نهادی خوش آمدی تو خود میدانی صاحب خانه قلبم شدی...
تاج سر کردم تو را تا بگویم:
بالاترینی بهترینی مهربانتر از هر مهربانترینی برایم اول و آخرینی...
خستهتر از صدای من، گریهی بیصدای تو
حیف که مانده پیش من، خاطرهات به جای تو
رفتی و آشنای تو، بیتو غریب ماند و بس
قلب شکستهاش ولی پاک و نجیب ماند و بس
طعنه به ماجرا بزن، اسم مرا صدا بزن
قلب مرا ستاره کن، دل به ستارهها بزن
تکیه به شانهام بده، دل به ترانهام بده
راوی آوارگیام، راه به خانهام بده
یکسره فتح میشوم، با تو اگر خطر کنم
سایهی عشق میشوم، با تو اگر سفر کنم
شبشکن صد آینه با شب من چه میکنی؟
این همه نور داری و صحبت سایه میکنی
وقت غروب آرزو بهت مرا نظاره کن
با تو طلوع میکنم ولولهای دوباره کن
با تو چه فرق میکند زنده و مرده بودنم
کاش خجل نباشم از زخم نخورده بودنم
دکتر افشین یداللهی
بــودنــت حــس عـجـیـبی ســت کـه دیــدن دارد
ناز چشمــــــان قــشـنـگ تــو کـشـیـدن دارد
آتــش از هــرم تـنت سـخـت بـه خــود می پـیـچـد
دل مــن شــوق در آغــــوش پــریــدن دارد
لــب تــو کـهـنـه شــرابی ســت و مــن مـی دانـم
بـوسـه از طـعـم دهــان تــو چشـیـدن دارد
چـشـم تــو ریـخـتـه بـر هــم مـنِ مـعـمـولی را
یک نـگاه تــــو بـه مـن جــامـه دریـدن دارد
ســر و سـامـان بـدهـی یـا سـر و سـامـان بـبـری
قلــب مــن ســــوی شـمـا مـیـل تــپـیـدن دارد
وصــل تـو خـواب و خــیـال اسـت ولـی بـاور کـن
بــودنـت حـس عـجـیـبی سـت کـه دیــدن دارد
« ناصر رعیت نواز »
تعداد صفحات : 2
قـــلب ❤ من...
دموکراتیــک ترین دولت دنیاسـت.
آنقدر که تو را نیز همچون خودم
از ته دل دوسـت میدارد.
هیس…
حواس تنهایی ام را
با خاطرات
باتو بودن
پرت کرده ام…
بگو کسی حرفی نزند…
بگذار
لحظه ای ارام بگیرم
سهم “من” از “تو”
عشق نیست ،
ذوق نیست ،
اشتیاق نیست ،
همان دلتنگی بی پایانی است
که روزها دیوانه ام می کند!!