loading...
˙·٠•●❤ سایت عاشقانه و تفریحی ❤●•٠·˙
Welcome To Tanhaee98

خداوندا...

تــو میدانی که من دلواپس فردای خود هستم

مبادا گم کنم راه قشنگ آرزوها را

مبادا گم کنم اهداف زیبا را

مبادا جا بمانم از قصار موهبت هایت

خداوندا..

مرا مگذار تـــنها لحظه ای حتی به خود ..

 


آخرین ارسال های انجمن
m_admin بازدید : 504 جمعه 03 خرداد 1392 نظرات (0)

601861 گریه

برآنچه گذشـــت،

                آنچه شکســــــت و

                                 آنــــــــچه ریخــــــت

                                                       حســــــرت نخــور


زندگی اگر زیبا بود با گریه شروع نمی شد

m_admin بازدید : 509 جمعه 03 خرداد 1392 نظرات (0)
چهـــار فصل کامل نیست !
 
هـوای تـو
 
هـوای دیگری ستـــ…
 
Love2 394 1 هـوای تـو
m_admin بازدید : 1025 جمعه 03 خرداد 1392 نظرات (0)

کتاب رمان تک ستاره

عنوان : کتاب رمان تک ستاره 
موضوع : رمان عاشقانه
نویسنده : نگار
زبان : فارسی
نوع مطلب : EBook
نوع فایل : PDF
حجم : 1.76 مگابایت
تعداد صفحات : 247

توضیحات کتاب :
با عجله روپوشم رو تنم کردم همون طور که سمت در می رفتم شال مشکی رنگ ساده مو رو سرم کشیدم پشت در که رسیدم دستم به دکمه هاي مانتوم بود . هنوز چند تایی باز مونده بود . براي همین پشت در ایستادم و در حالی که دکمه ها رو می بستم صدامو که از خواب آلودگی گرفته بود صاف کردم و گفتم : بله ؟ بله آقاي مرتضوي ؟
صداي تق تق روي شیشه که حالا می شد حدس زد از کلید تو دست آقاي مرتضوي بود خاموش شد و به جاش صداي بم خودش اومد : اي بابا ستاره خانوم شما هستی جواب نمی دي ؟
بالاخره آخرین دکمه بسته شد . در رو باز کردم نور بیرون در لحظه ي اول کمی چشمام رو زد . براي سلام گفتن پیش قدم شدم :

خلاصه داستان :
ستاره بعد از مشکلی که تو خونه پیش میاد و از دست دادن باورهاش ، از خونه فرار و سعی می کنه زندگی مستقلی برای خودش داشته باشه . او که در آستانه ی قبولی در دانشگاه بود دلش نمیاد ترک تحصیل کنه
برای همین تصمیم میگیره در کنار کار کردن تحصیل کنه که سختی های زیادی می کشه و بعد مدتی بهش پیشنهاد میشه پرستاری شخصی رو بر عهده بگیره و …….

دانلود کتاب در ادامه مطلب

m_admin بازدید : 2590 جمعه 03 خرداد 1392 نظرات (0)

کتاب رمان یه راهی پیش روم بذار

عنوان : کتاب رمان یه راهی پیش روم بذار
موضوع : رمان عاشقانه
نویسنده : crow96 
زبان : فارسی
نوع مطلب : EBook
نوع فایل : PDF
حجم : 962 کیلوبایت
تعداد صفحات : 115

توضیحات کتاب :
صداي زنگ تلفن توي خونه پیچید. منم توي اتاقم مشغول چک کردن ایمیل هام بودم. اصلا توجهی به تلفن نکردم و به کار خودم ادامه دادم . یه ایمیل از رئیس شرکتی که توش کار می کنم برام اومده. بازش کردم؛ برام نوشته بود یه موضوع براي پایان نامه ات پیدا کردم. پس فردا که بیاي شرکت بهت می گم. خوشحال باش. محمدي. خوشحال شدم که موضوع براي پایان نامه ام پیدا شده، بخصوص این که براي یه شرکت بود و طرحم و به راحتی می شد عملی کرد. دو سال آخر دبیرستانم و به خاطر المپیاد پیچوندم. بخاطر همین دو سال زودتر از بقیه وارد دانشگاه شدم. ترم آخر مهندسی پزشکی هستم و براي سابقه کار توي یه شرکت کار می کنم. این منم طناز فرهمند، بیست و یک ساله از تهران. یعنی موضوع واسه پایان نامه چی می تونه باشه؟ توي همین فکرا بودم که مامانم یکدفعه وارد اتاق شد و کنار در ایستاد و گفت:

خلاصه داستان :
داستان دختری به نام طناز فرهمند که طی یک اتفاق با پسرخاله اش عرفان که یک حس تنفر بهش داره همکار میشه و برای گذروندن یک دوره کاری و شراکت مجبور به یک ازدواج صوری و نقش بازی کردن در مقابل همه میشن اما توی این ازدواج صوری اتفاقی می افته که باعث میشه طناز….

دانلود کتاب در ادامه مطلب

m_admin بازدید : 754 جمعه 03 خرداد 1392 نظرات (0)

کتاب رمان سحرعنوان : کتاب رمان سحر
موضوع : رمان عاشقانه
نویسنده : آیدا ماهه
زبان : فارسی
نوع مطلب : EBook
نوع فایل : PDF
حجم : 1.39 مگابایت
تعداد صفحات : 193

توضیحات کتاب :
ساعت 7 صبح بود که سرویس مدرسه آمد دنبالم. زود کفشم رو پوشیدم و رفتم سوار سرویس شدم. بعد از پانزده روز تعطیلی واقعا دلم براي بچه ها و مدرسه تنگ شده بود. تا سرویس وایساد زود پیاده شدم و وارد مدرسه شدم. همه ي بچه ها تو حیاط بودند و داشتند با هم حرف می زدند. هر چی گشتم دوستامو ندیدم .رفتم طبقه دوم وداخل کلاس شدم .
من هفده ساله بودم و کلاس سوم دبیرستان و رشته کامپیوتر، می خواندم. من تا وارد کلاس شدم تعجب کردم، هیچکدام از بچه ها تو کلاس نبودند! کیف رو روي نیمکتم گذاشتم و بیرون آمدم. داشتم از کنار نمازخانه رد می شدم که صداي بچه ها رو شنیدم. زود رفتم در رو باز کردم.
دیدم بچه داخل نماز خانه دارن با جوراب همدیگر رو می زنند، تا منو دیدن می خواستند جوراب رو به طرفم پرتاب کنند؛ که من در نماز خانه رو بستم. بعد در رو باز کردم رفتم تو با بچه ها احوال پرسی کردم. بعد رفتم کنار صدف و فاطمه که دوستاي صمیمی من بودند، نشستم. صدف حالت چشماشو تنگ کرد بعد گفت:
خلاصه داستان :
این داستان از زبان یک دختره به اسم سحرو داره سال سوم هنرستان در رشته کامپیوتر رو می گذرونه!
قراره که از طرف مدرسه به مدت بیست روز بچه ها رو به اردو ببرن،که سحر هم جزء از آنهاست،توی این سفر اتفاقاتی براش میفته که بهتره خودتون بخونید.…..

دانلود کتاب در ادامه مطلب

m_admin بازدید : 638 جمعه 03 خرداد 1392 نظرات (0)

کتاب رمان گوش کن به صدای باران

عنوان : کتاب رمان گوش کن به صدای باران
موضوع : رمان عاشقانه
نویسنده : کار گروهی
زبان : فارسی
نوع مطلب : EBook
نوع فایل : PDF
حجم : 1.13 مگابایت
تعداد صفحات : 63

توضیحات کتاب :
هی خانوم خوشگله...بیام پیشت بشینم تنها نباشی؟
نگاهم را از کف کوچه به سمت صدا گرفتم ، دیدم پسر جوانی با خنده به طرفم می آید ، واقعا اعصاب این یکی را نداشتم ، نیم ساعتی بود که سر قرار حاضر بودم ولی الهام طبق معمول دیر کرده بود و مجبور شده بودم تا بیاید همانجا روی جدول کنار کوچه بنشینم ولی از آن موقع تا الان هر کسی که از کنارم می گذشت یه متلکی بهم می انداخت و بعد از کلی بی محلی من راضی به رفتن می شد اما این یکی خیلی بچه پررو بود ، ده دقیقه بود با آن چشمهای وزغی اش از آن طرف کوچه به من خیره شده بود و با حرکت ابرو به من اشاره می کرد ، نمی دانم پیش خودش چه فکری کرده بود که حالا با اعتماد به نفس تمام آنطور نیشش را باز کرده و به سمتم می آمد ، از جایم بلند شدم و گفتم :
-لازم نکرده...
خندید و روی جدول نشست ، همانطور که نگاهش به من بود گفت :

خلاصه داستان :
تمنا واسه فرار کردن از ازدواج اجباری با پسرعمه اش به اصفهان فرار می کنه.از اون طرفم سپهر پسرعمه اش واسه این که بهش بگه اونم نمیخوادش راهی اصفهان می شه و همکارش می شه و …

 دانلود کتاب در ادامه مطلب

 

m_admin بازدید : 563 جمعه 03 خرداد 1392 نظرات (0)

 

خدایا…
بابت آن روز
که سرت داد کشیدم متاسفمـــــــــ…!!!
من عصبانی بودم
برای انسانی که تو میگفتی ارزشــــَش را ندارد

 

و مــــــــــن پا فشاری می کردم…

stw0ovo4q5vm4rczqf1 خدایا...

m_admin بازدید : 546 جمعه 03 خرداد 1392 نظرات (0)

 

 

prisonlove29 4 زخــم !
خــــدآیــا دیــــــــدی؟!..
کــُــلــی بـــــــــــــــآران فرســـتــادی…

 

تـــــا ایــن لکـــه هـــآ را از دلـ ــم بشــویـــی…

مــَــن کـــه گفته بـــودم لکـــــــــــــــه نیسـتــــ(!)…

زَخــــــــــــــــــــــم اســت،زخـــــم..!

m_admin بازدید : 653 جمعه 03 خرداد 1392 نظرات (0)

به سلامتی تو ….

تویی که الان پشت مانیتور قوز کردی …

تویی که الان با کله اومدی رو صفحه مانیتور دستتو گذاشتی زیر چونت
تویی که الان از فرط تنهایی بغضت گرفته …
تویی که از بس خسته ای دلت گرفته

 

تویی که الان دلت واسه یه بی معرفت تنگه

31703281408184548604 به سلامتی تویی که...

تویی که میخوای بهش زنگ بزنی ولی غرورت نمیذاره …
تویی که دوسش داری ولی نمیتونی بهش بگی …
تویی که بغضتو قورت میدی که یه وقت گریه نکنی …
تویی که دلت میخواد فریاد بزنی …
تویی که یه عمر سنگ صبور بودی …
تویی که دلت میخواد با روزگار دعوا کنی …
تویی که اومدی فراموش کنی یاد یه خاطره افتادی ….
تویی که هر آهنگی گوش میدی یاد یه نفر میفتی …

05368944775338851493 به سلامتی تویی که...

تویی که تنهاییتویی که تا میای یه کاری کنی میگی : بیخیال …
تویی که واس خودت آواز میخونی ….
تویی که حرفای دلتو تو کتابات مینویسی ….
تویی که کتابات پر از فحشه …
تویی که شبا رو بالشت خیس میخوابی …
تویی که میری زیر پتو تا کسی صدای گریه هاتو نشنوه …
تویی که همه دلخوشیت شده اینترنت ….
تویی که این روزا توی دنیای مجازی غرق شدی …
تویی که حتی توی دنیای مجازی هم خودتو گم کردی …
تویی که نمیدونی چه ریختی خودتو خالی کن … مثه من …
بسلامتی خودمـــــــــــــــــون

m_admin بازدید : 411 جمعه 03 خرداد 1392 نظرات (0)

 

دخــــتر هـــا…

شـیــطنــت خــاص خـــــودشــان را دارنــــد…

بـــرچــســب هــرزگــی بـــر خــنــده هــای آنـــان نـــزن…

بـــه سـلـامــتــی دخــتــرکـــان شــهــرم کــه خــنــده نـــیــز بــر آنــان…

حــرام شـــده…

m_admin بازدید : 472 جمعه 03 خرداد 1392 نظرات (0)

 مردم عجیب !

 

عجب ساکنانی دارد این زمین !

 

با لبخند و به بهانه ی عشق می آیند و …

خنجری بر قلبت فرو میکنند و میروند !!!

m_admin بازدید : 456 جمعه 03 خرداد 1392 نظرات (0)
پست هاﯼ ﺧﻨﺪﻩ ﺩﺍﺭ ﻣﯿﺰﺍﺭﯼ
ﺗﻮﯼ ﭼﺖ ﻫﻤﺶ ﺁﯾﮑﻮﻥ ﺧﻨﺪﻩ ﻣﯿﺬﺍﺭﯼ
ﺁﻫﻨﮓ ﺷﺎﺩ ﭘﻠﯽ ﻣﯿﮑﻨﯽ
ﯾﻪ ﻣﺪﺕ ﺍﺩﺍﻣﻪ ﻣﯿﺪﯼ
ﻭﻟﯽ
ﺧﯿﻠﯽ ﺯﻭﺩ ﮐﻢ ﻣﯿﺎﺭﯼ
ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﻏﻢ ﺗﻮ ﭼﺸﺎﺕ ﺟﻮﻥ ﻣﯿﮕﯿﺮﻩ
ﺗﻮ ﺍﻭﻥ ﺁﺩﻣﯽ ﮐﻪ ﺳﻌﯽ ﺩﺍﺭﯼ ﺑﻬﺶ ﺗﻈﺎﻫﺮ ﮐﻨﯽ ﻧﯿﺴﺘﯽ
ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺁﻟﺒﻮﻡ ﺁﻫﻨﮕﺎﯼ ﻫﻤﯿﺸﮕﯿﺘﻮ ﭘﻠﯽ ﻣﯿﮑﻨﯽ ﻭ ﺑﻪ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﯼ ﺗﻤﻮﻡ ﺍﻭﻥ
ﻣﺪﺗﯽ ﮐﻪ ﺧﻮﺩﺗﻮ ﻧﮕﻪ ﺩﺍﺷﺘﯽ ﻭ ﺗﻈﺎﻫﺮ ﮐﺮﺩﯼ ﮔﺮﯾﻪ ﻣﯿﮑﻨﯽ ..
آره تو اینی
یه قهوه که هر چی شکر بریزی بازم همون تلخیه ناب و داره…
  قهوه تلخ
m_admin بازدید : 699 جمعه 03 خرداد 1392 نظرات (0)

من به دنبال توام یکی دیگه دنبال منه 
تو به دنبال کسی هستی که نارو می‌زنه 

ما همه مثل همیم ما همه سرگردونیم 
اونی که عاشقه رو از خودمون می‌رونیم 
عشق‌مون کنارمون هست ولی نمی‌دونیم 

 

اما یه روز میرسه به خودمون برگردیم 
روزی که از همه‌ی آدمکا دل‌سردیم 
قدر لحظه‌های باهم بودن‌و می‌فهمیم 
وقتی که دیر میشه می‌فهمیم چقد بد کردیم 

چی میشه باهم بمونیم خالق افسانه‌ها شیم 
میون رابطه‌هامون دنبال چیزی نباشیم 

کاش بذاریم کینه‌ها از توی قلبامون بره 
از ما که چیزی نمی‌مونه به جز یک خاطره 

عمر ما کوتاه‌تر از اونه که با هم بد بشیم 
کاش بتونیم راه عاشق بودن‌و بلد بشیم 

چی میشه باهم بمونیم خالق افسانه‌ها شیم 
میون رابطه‌هامون دنبال چیزی نباشیم 

ترانه‌سرا: سیامک عباسی

 

رویایی

m_admin بازدید : 3808 جمعه 03 خرداد 1392 نظرات (0)


شخصیت اصلی داستان سروناز توی خونه ایی دو طبقه با خانواده عمش زندگی میکنه !

 خانواده سروناز برای زایمان خواهر سروناز به اسپانیا رفتن و سروناز و برادر کوچیک تنها بالا زندگی می کنن و البته سارا دوست و دخترعمه صمیمی سروناز هم اغلب اوقات اونجاست !
 داستان اصلی داستان از زمانی شروع میشه که پسر عمه سروناز( برادر سارا) بعد از چندین سال که در شهرستان درس میخونده و معمولا کم میومده تهران
 خبر میده با دوستش برای کارهای پروژش میاد تهران ( سروناز و سارا اصلا رابطه خوبی با سینا ندارن و به خاطر همین کلی عصبی و ناراحت میشن )و ....

در ادامه مطالب

m_admin بازدید : 459 پنجشنبه 02 خرداد 1392 نظرات (0)

هــرقــدر کــه محـکــم بــاشــی…

یــک نقــطــه…یـک لـبخنــد…یــک عطــرآشنــا...

یــک نگــاه…یــک صــدا…یــک یــاد…از درون داغــونــت میــکنــد...

هــرقــدرهــم کــه محــکــم بــاشــی..!

m_admin بازدید : 701 پنجشنبه 02 خرداد 1392 نظرات (0)

 

 

دنـیــآ بــآزی هــایـت رآ ســرم در آوردی

گـــرفتنــی هــآ رآ گــرفتــی

دآدنــی هــآ رآ نـــدآدی

حســـرت هــآ رآ کـــآشتــی

 زخـــم هآ رآ زدی

دیــگر بـس آســت...

چیــزی نمــآنــده..بگــذآر بخــوآبــم

محتــآج یــک خــوآب بــی بیــدآرم

m_admin بازدید : 657 پنجشنبه 02 خرداد 1392 نظرات (0)

 

تـــو  مــــرا
آنقــــدر آزردی ..

کــه خـودم کوچ کنــم از شهـــرت .. بکنـــم دل ز دل چـــون سنگـــت ..

تـــو خیالـــت راحـــت .. مــی روم از قلبـــت ..

می شــوم دورترین خاطــره در شــب هایــت
تــــو به من می خنـــدی ..

و به خــود می گــویــی: بـــاز می آیــد و می ســوزد ــاز این عشــق

ولــــی .. 

بـــر نمی گــــردم نـــه

مــی روم آنجـــایـــی کــه دلــی بـــه هــر دلــی تـــب دارد ..

عشــق زیباســـت و حــرمـــت دارد ..

تـــو بمـــان ..

دلت ارزانـــی هــر کس که دلــش مثل دلـــت

ســـرد و بــی روح شـــده اســـت .. سخـــت بیمـــار شـــده اســـت

تـــــو بمـــــان در شـــــــهرت!!!!

m_admin بازدید : 422 پنجشنبه 02 خرداد 1392 نظرات (1)

تقصیر ما نیست که برروی حرفهایمان نمی مانیم...!

ما روی زمینی زندگی میکنیم...!!

که هر روز خودش را دور میزند...!!!


بغض

m_admin بازدید : 513 پنجشنبه 02 خرداد 1392 نظرات (0)

 بغض بزرگترین اعتراضه...

اما اگه بترکه دیگه اعتراض نیست , التماسه...

m_admin بازدید : 674 پنجشنبه 02 خرداد 1392 نظرات (0)

تصمیم گرفته ام خودکشی کنم...

امروز معلم فلسفه می گفت:

مرده ها هم خواب می بینند...

m_admin بازدید : 533 پنجشنبه 02 خرداد 1392 نظرات (0)

پــُــــر اَز اَشـــڪـــَـــــــم،اَمـّــــا

ســــَـــرخـــوشــــــآنــﮧ می خنـــــدَҐ

  چـِـقــَـــدر سـَـخــتـــــــﮧ،  اِحســـــآسِ פֿـَــفِگـــــــی ڪــــَـــردَטּ

  پُشتــــِـــ ایــن نِقـــآبـــِــــ لَعـنَـتـــی...

m_admin بازدید : 528 چهارشنبه 01 خرداد 1392 نظرات (3)

یوسف مى دانست تمام درها بسته هستند اما به خاطر خدا و به امید او حتی به سوی درهای
بسته دوید
و تمام درهای بسته برایش باز شد…

“اگر تمام درهای دنیا هم به رویت بسته شدن ، به طرف درهای بسته بدو؛ چون خدای تو و یوسف یکیست”

m_admin بازدید : 457 چهارشنبه 01 خرداد 1392 نظرات (0)

http://asheganeh.ir

دخترک شانزده ساله بود که برای اولین بار عاشق پسر شد.. پسر قدبلند بود، صدای بمی داشت و همیشه شاگرد اول کلاس بود. دختر خجالتی نبود اما نمی خواست احساسات خود را به پسر ابراز کند، از اینکه راز این عشق را در قلبش نگه می داشت و دورادور او را می دید احساس خوشبختی می کرد.
در آن روزها، حتی یک سلام به یکدیگر، دل دختر را گرم می کرد. او که ساختن ستاره های کاغذی را یاد گرفته بود هر روز روی کاغذ کوچکی یک جمله برای پسر می نوشت و کاغذ را به شکل ستاره ای زیبا تا می کرد و داخل یک بطری بزرگ می انداخت. دختر با دیدن پیکر برازنده پسر با خود می گفت پسری مثل او دختری با موهای بلند و چشمان درشت را دوست خواهد داشت.

 

http://up.persianrank.ir/images/27716617770665616928.gif

 

m_admin بازدید : 644 چهارشنبه 01 خرداد 1392 نظرات (1)

 

میگن اگه خورشید
یه ذره نزدیکمون بود
همه چیزو میسوزوند
ولی خورشید خبر نداری
یکی روی این زمین هست
که فقط اسمش
تمام وجودمو میسوزونه
چن لحظه پیش با دیدن اسمت تو گوشیم تمام وجودم سوخت.
::
::

مـامـانــم ازم پــرسیـد دیـشـب بــا مــوهــای خـیــس خـوابـیدی ؟!
بـالـشت نـم داشـت !
یــه کـم مـکــث کــردم و . . . .
گــفـتــم آره !
::

 

به ادامه مطلب مراجعه کنید

m_admin بازدید : 779 چهارشنبه 01 خرداد 1392 نظرات (1)

 

دوری از کسی که می‌خوای داشته باشی‌ اش سخته ؛

اما سخت‌تر از اون

نزدیک بودن به کسیِ که ندونی داریش یا نداریش . . .

“این یعنی بلاتکلیفی” !!!!

m_admin بازدید : 556 چهارشنبه 01 خرداد 1392 نظرات (0)

 

http://kolbeyeshgh.ir/ashegane/th.jpeg

میگویند… به زنـان نباید بال و پر داد…..میپرد!
اما زنان فقط پرواز های عاشقانه را دوست دارند…!( بی دلیل نمیپرند)

میگویند… به زن نگویید دوستت دارم….خودش را میگیرد!!!
اما زنان (فقط)..دستان عشقشان را میگیرند و میگوینددوستشان دارند!

میگویند… نباید به زنــان توجــه زیاد کرد.. خودشان را گم میکنند.
اما زنان وقتی گم میشوند….که عشقشان…..بی توجهی کند.

تعداد صفحات : 25

درباره ما
آیینه پرسید: که چرا دیر کرده است ؟ نکند دل دیگری او را اسیر کرده است ؟ خندیدم و گفتم : او فقط اسیر من است تنها دقایقی چند تاخیر کرده است . آیینه به سادگیم خندید و گفت : احساس پاک ، تو را زنجیر کرده است گفتم : از عشق من چنین سخن مگوی گفت: خوابی ! سالها دیر کرده است در آیینه به خود نگاه می کنم آه !!! عشق تو عجیب مرا پیر کرده است راست گفت آیینه که منتظر نباش ، او برای همیشه دیر کرده است …
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نظرسنجی
    کدومش قشنگ تره؟؟!!
    تنهایی در صفحات اجتماعی


    lenzor.com/tanhaee98



    instagram.com/tanhaee98


    سیم کارت خود را شارژکنید
    ❤しѲ√乇❤

    I Love you
    ..I Love you
    ...I Love you
    ....I Love you
    .....I Love you
    ......I Love you
    .......I Love you
    ........I Love you
    ........I Love you
    ........I Love you
    .......I Love you
    ......I Love you
    .....I Love you
    ....I Love you
    ...I Love you
    ..I Love you
    .I Love you
    .I Love you
    .I Love you
    ..I Love you
    ...I Love you
    ....I Love you
    .....I Love you
    ......I Love you
    .......I Love you
    ........I Love you
    ........I Love you
    ........I Love you
    .......I Love you
    ......I Love you
    .....I Love you
    ....I Love you
    ...I Love you
    ..I Love you
    .I Love you

    ♥♥HEART♥♥


    ╬♥═╬
    ╬♥═╬
    ╬═♥╬
    ╬♥═╬
    ╬═♥╬
    ╬♥═╬
    ╬═♥╬
    ╬♥═╬
    ╬♥═╬
    ╬═♥╬
    ╬♥═╬
    ╬═♥╬
    ╬♥═╬
    ╬═♥╬
    ╬═♥╬
    ╬═♥╬
    ╬♥═╬
    ╬♥═╬
    ╬═♥╬
    ╬♥═╬
    ╬═♥╬
    ╬♥═╬
    ╬═♥╬
    ╬═♥╬
    ╬♥═╬
    ╬♥═╬
    ╬═♥╬
    ╬♥═╬
    ╬═♥╬
    ╬♥═╬
    ╬═♥╬
    ╬♥═╬
    ╬♥═╬
    ╬═♥╬
    ╬♥═╬
    ╬═♥╬
    ╬♥═╬
    ╬═♥╬
    ╬═♥╬
    ╬═♥╬
    ╬♥═╬
    ╬♥═╬
    ╬═♥╬
    ╬♥═╬
    ╬═♥╬
    ╬♥═╬
    ╬═♥╬

    آمار سایت
  • کل مطالب : 1526
  • کل نظرات : 149
  • افراد آنلاین : 3
  • تعداد اعضا : 259
  • آی پی امروز : 249
  • آی پی دیروز : 35
  • بازدید امروز : 1,197
  • باردید دیروز : 51
  • گوگل امروز : 4
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 1,248
  • بازدید ماه : 1,438
  • بازدید سال : 14,236
  • بازدید کلی : 2,756,913
  • کدهای اختصاصی
    <
    سایت عاشقانه 72 لاو =============

    هدایت به بالای صفحه

    قلب من

    قـــلب من...

    دموکراتیــک ترین دولت دنیاسـت.

    آنقدر که تو را نیز همچون خودم

     از ته دل دوسـت میدارد.

    هیس…!

    هیس

    حواس تنهایی ام را

    با خاطرات

    باتو بودن

    پرت کرده ام…

    بگو کسی حرفی نزند

    بگذار

    لحظه ای ارام بگیرم

    آغوشــــ تــــ♥ـــــو

    سهم “من” از “تو

    عشق نیست ،

    ذوق نیست ،

    اشتیاق نیست ،

    همان دلتنگی بی پایانی است

    که روزها دیوانه ام می کند!!

    فال حافظ
    ﺩﯾـﺮ ﺷـﻨـﺎﺧـﺘـﻤـﺖ !

    ﺩﯾـﺮ ﺷـﻨـﺎﺧـﺘـﻤـﺖ !
     ﺗـﻮ ﺧـﯿـﻠـﯽ ﺧـﻮﺏ ﺑـﻮﺩﯼ ...
    ﻭﻟـﯽ ﺧـﻮﺩﺕ ﻧـﺒـﻮﺩﯼ ! ﻣـﻦ ﺑـﻪ ﺭﺳـﻢ ﺭﻓـﺎﻗـﺖِ ﺩﯾـﺮﯾـﻨـﻪ ﻣـﺎﻥ ..
    ﭼـﺸـﻤـﺎﻧـﻢ ﺭﺍ ﻣـﯽ ﺑـﻨـﺪﻡ ؛ ﺗـﻮ ﻫـﻢ ﻧـﻘـﺎﺑـﺖ ﺭﺍ ﺑـﺮﺩﺍﺭ ﺭﻓـﯿـﻖ ...
    ﺑـﮕـﺬﺍﺭ ﺻـﻮﺭﺗـﺖ ﻫـﻮﺍﯾـﯽ ﺑـﺨـﻮﺭﺩ!