نمکین هستی و قندی، نه به این و نه به آنت
نه به دریاچه یِ قم، نه به گزِ نصفِ جهانت
شده آیینه حسودت که چنین ناز و قشنگی
حق بده قرصِ قمر اینهمه باشم نگرانت
چشم بادامی و آویزه یِ گوش ات شده گردو
مویِ تو فندقی و پسته شکرخندِ دهانت
جعبه آرایشی از عشوه و لبخند طلب کن
تا بگوید چه میاید رژِ قرمز به لبانت
گُلِ رویِ تو و مویِ تو و بویِ تو بنازم
شده پروانه به پروانه عجب رقص کنانت
برف پیراهنِ شال ابریِ گُل دامنه یِ مه!
ای فدایِ قد و بالایِ سهند و سبلانت
دشتی از خوشخط وخالان،مژه برگشته غزالان
صفی از سرمه کشیده همگی چشم چرانت
بوسه دادی به من از دور و همه شهر خبر شد
وای از دستِ نسیمی که شده نامه رسانت
عشق یعنی چه به آواز بهار و به شکفتن
دلخوشم با تو و با خش خش تصنیف خزانت
باز نقاشیِ من با کلماتم غزلی شد
تا نگویی پس از این از هنرِ فرشچیانت
#شهراد_میدری