loading...
˙·٠•●❤ سایت عاشقانه و تفریحی ❤●•٠·˙
Welcome To Tanhaee98

خداوندا...

تــو میدانی که من دلواپس فردای خود هستم

مبادا گم کنم راه قشنگ آرزوها را

مبادا گم کنم اهداف زیبا را

مبادا جا بمانم از قصار موهبت هایت

خداوندا..

مرا مگذار تـــنها لحظه ای حتی به خود ..

 


آخرین ارسال های انجمن
m_admin بازدید : 637 یکشنبه 07 مهر 1392 نظرات (0)

نگاره: ‏داستان عاشقانه تَقاص (واقعي)

دو ماه میشد که با یه پسر نامزد بودم
منو تو امامزاده دیده بود 
شب که من طبق معمول داشتم شیطونی میکردم 
دیدم یکی داره نگام میکنه اهمیت ندادم . 
دیدم میاد دوروبرم و خیلی نگام میکنه و میخنده
خلاصه من اهمیت ندادم و رفتم پیش خونوادم نشستم
موقع رفتم به خونه با موتور تریل انداخت دنبال ماشینمون 
و دنبالمون تا خونمون اومد که ادرس رو یاد بگیره 
از اون به بعد هروقت بیرون میرفتیم میدیدمش که تو کوچمون میچرخه
تا اینکه یه روز مامانش تماس گرفت که میخوان بیان خاستگاری ...
من سوم راهنمایی بودم و این سومین خاستگار بود
من تک دختر بودمو مامانم عجله ی زیادی واسه ازدواج من داشت
بهروز از خونواده ی پولداری بود برا همین مامانم قبول کرد 
ولی بابام همچنان میگفت من بچه ام
خب واقعا هم بچه بودم
ولی من عاشق بهروز شده بودم خیلی منو دوس داشت 
دیگه هرشب با خونواده ها میرفتیم میگشتیم
خیلی خوب بود تا اینکه بحث رسمی کردن نامزدی اومد وسط 
و پدرم گفت چون بهروز خونه و کار و ماشین داره 
پس فقط میمونه سربازی...
قرار شد بهروز بره سربازی و مرخصی اول که گرفت 
ما نامزدیمونو رسمی کنیم
طول این دوماه بهروز همش تماس میگرفت 
بعد از دوران آموزشی بهروز افتاد تهران
دلتنگش بودم اما راهی نبود باید میرفت
خب صبرکردم و منتظر بودم که برگرده اما تماس هاش کم شد 
و منم بخاطر پدرم نمیتونستم تماس بگیرم.
دوماه گذشت و خبری از بهروز نشد!
برای همین سراغشو از دختر خالش گرفتم
مادر و پدرشم جواب درستی بهم نمیدادن
دختر خالش گفت بهروز عاشق یه دختر تهرانی شده و قراره ازدواج کنه
دنیا رو سرم خراب شد...!!! آرزو هام همه نابود شد
باهاش تماس میگرفتم و گریه میکردم اونم بهم بد و بیراه میگفت
تااینکه خودکشی کردم خبربه گوشش رسید و به من گفت بیا ببینمت
وقتی رفتم با زنش اومده بود و باز افسردگی من شدت گرفت
میدیدمش بیهوش میشدم و این دست خودم نبود
درسم اُفت کرده بود داغون بودم
همش باهاش تماس میگرفتم و اونم فحش میداد
تا اینکه نفرینش کردم و... 
یه هفته نشد گفتن تصادف کرده و تو بیمارستانه 
من  نبخشیدمش... پیغام فرستاد منو حلال کن .
ولی حاضر نشدم ببخشمش
بعد از چند وقت خبر رسید که خانمش مشکل داشته . . .
باهام تماس میگرفت که میخوام طلاقش بدم بیام خاستگاری تو 
اما این بار نوبت فحش دادن من بود .
هنوزم که هنوزه حاضر نشدم ببخشمش
شاید تقاص کارایی که در حقم کرده بود رو پس داده... شايد!!!‏

داستان عاشقانه تَقاص (واقعي)

این داستان کاملا واقعی و خیلی قشنگه

دو ماه میشد که با یه پسر نامزد بودم
منو تو امامزاده دیده بود 
شب که من طبق معمول داشتم شیطونی میکردم 
دیدم یکی داره نگام میکنه اهمیت ندادم . 
دیدم میاد دوروبرم و خیلی نگام میکنه و میخنده
خلاصه من اهمیت ندادم و رفتم پیش خونوادم نشستم
موقع رفتم به خونه با موتور تریل انداخت دنبال ماشینمون 
و .......

به ادامه مطالب مراجعه کنید

دنبالمون تا خونمون اومد که ادرس رو یاد بگیره 
از اون به بعد هروقت بیرون میرفتیم میدیدمش که تو کوچمون میچرخه
تا اینکه یه روز مامانش تماس گرفت که میخوان بیان خاستگاری ...
من سوم راهنمایی بودم و این سومین خاستگار بود
من تک دختر بودمو مامانم عجله ی زیادی واسه ازدواج من داشت
بهروز از خونواده ی پولداری بود برا همین مامانم قبول کرد 
ولی بابام همچنان میگفت من بچه ام
خب واقعا هم بچه بودم
ولی من عاشق بهروز شده بودم خیلی منو دوس داشت 
دیگه هرشب با خونواده ها میرفتیم میگشتیم
خیلی خوب بود تا اینکه بحث رسمی کردن نامزدی اومد وسط 
و پدرم گفت چون بهروز خونه و کار و ماشین داره 
پس فقط میمونه سربازی...
قرار شد بهروز بره سربازی و مرخصی اول که گرفت 
ما نامزدیمونو رسمی کنیم
طول این دوماه بهروز همش تماس میگرفت 
بعد از دوران آموزشی بهروز افتاد تهران
دلتنگش بودم اما راهی نبود باید میرفت
خب صبرکردم و منتظر بودم که برگرده اما تماس هاش کم شد 
و منم بخاطر پدرم نمیتونستم تماس بگیرم.
دوماه گذشت و خبری از بهروز نشد!
برای همین سراغشو از دختر خالش گرفتم
مادر و پدرشم جواب درستی بهم نمیدادن
دختر خالش گفت بهروز عاشق یه دختر تهرانی شده و قراره ازدواج کنه
دنیا رو سرم خراب شد...!!! آرزو هام همه نابود شد
باهاش تماس میگرفتم و گریه میکردم اونم بهم بد و بیراه میگفت
تااینکه خودکشی کردم خبربه گوشش رسید و به من گفت بیا ببینمت
وقتی رفتم با زنش اومده بود و باز افسردگی من شدت گرفت
میدیدمش بیهوش میشدم و این دست خودم نبود
درسم اُفت کرده بود داغون بودم
همش باهاش تماس میگرفتم و اونم فحش میداد
تا اینکه نفرینش کردم و... 
یه هفته نشد گفتن تصادف کرده و تو بیمارستانه 
من نبخشیدمش... پیغام فرستاد منو حلال کن .
ولی حاضر نشدم ببخشمش
بعد از چند وقت خبر رسید که خانمش مشکل داشته . . .
باهام تماس میگرفت که میخوام طلاقش بدم بیام خاستگاری تو 
اما این بار نوبت فحش دادن من بود .
هنوزم که هنوزه حاضر نشدم ببخشمش
شاید تقاص کارایی که در حقم کرده بود رو پس داده... شايد!!!

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
آیینه پرسید: که چرا دیر کرده است ؟ نکند دل دیگری او را اسیر کرده است ؟ خندیدم و گفتم : او فقط اسیر من است تنها دقایقی چند تاخیر کرده است . آیینه به سادگیم خندید و گفت : احساس پاک ، تو را زنجیر کرده است گفتم : از عشق من چنین سخن مگوی گفت: خوابی ! سالها دیر کرده است در آیینه به خود نگاه می کنم آه !!! عشق تو عجیب مرا پیر کرده است راست گفت آیینه که منتظر نباش ، او برای همیشه دیر کرده است …
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نظرسنجی
    کدومش قشنگ تره؟؟!!
    تنهایی در صفحات اجتماعی


    lenzor.com/tanhaee98



    instagram.com/tanhaee98


    سیم کارت خود را شارژکنید
    ❤しѲ√乇❤

    I Love you
    ..I Love you
    ...I Love you
    ....I Love you
    .....I Love you
    ......I Love you
    .......I Love you
    ........I Love you
    ........I Love you
    ........I Love you
    .......I Love you
    ......I Love you
    .....I Love you
    ....I Love you
    ...I Love you
    ..I Love you
    .I Love you
    .I Love you
    .I Love you
    ..I Love you
    ...I Love you
    ....I Love you
    .....I Love you
    ......I Love you
    .......I Love you
    ........I Love you
    ........I Love you
    ........I Love you
    .......I Love you
    ......I Love you
    .....I Love you
    ....I Love you
    ...I Love you
    ..I Love you
    .I Love you

    ♥♥HEART♥♥


    ╬♥═╬
    ╬♥═╬
    ╬═♥╬
    ╬♥═╬
    ╬═♥╬
    ╬♥═╬
    ╬═♥╬
    ╬♥═╬
    ╬♥═╬
    ╬═♥╬
    ╬♥═╬
    ╬═♥╬
    ╬♥═╬
    ╬═♥╬
    ╬═♥╬
    ╬═♥╬
    ╬♥═╬
    ╬♥═╬
    ╬═♥╬
    ╬♥═╬
    ╬═♥╬
    ╬♥═╬
    ╬═♥╬
    ╬═♥╬
    ╬♥═╬
    ╬♥═╬
    ╬═♥╬
    ╬♥═╬
    ╬═♥╬
    ╬♥═╬
    ╬═♥╬
    ╬♥═╬
    ╬♥═╬
    ╬═♥╬
    ╬♥═╬
    ╬═♥╬
    ╬♥═╬
    ╬═♥╬
    ╬═♥╬
    ╬═♥╬
    ╬♥═╬
    ╬♥═╬
    ╬═♥╬
    ╬♥═╬
    ╬═♥╬
    ╬♥═╬
    ╬═♥╬

    آمار سایت
  • کل مطالب : 1526
  • کل نظرات : 149
  • افراد آنلاین : 6
  • تعداد اعضا : 259
  • آی پی امروز : 321
  • آی پی دیروز : 35
  • بازدید امروز : 2,707
  • باردید دیروز : 51
  • گوگل امروز : 4
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 2,758
  • بازدید ماه : 2,948
  • بازدید سال : 15,746
  • بازدید کلی : 2,758,423
  • کدهای اختصاصی
    <
    سایت عاشقانه 72 لاو =============

    هدایت به بالای صفحه

    قلب من

    قـــلب من...

    دموکراتیــک ترین دولت دنیاسـت.

    آنقدر که تو را نیز همچون خودم

     از ته دل دوسـت میدارد.

    هیس…!

    هیس

    حواس تنهایی ام را

    با خاطرات

    باتو بودن

    پرت کرده ام…

    بگو کسی حرفی نزند

    بگذار

    لحظه ای ارام بگیرم

    آغوشــــ تــــ♥ـــــو

    سهم “من” از “تو

    عشق نیست ،

    ذوق نیست ،

    اشتیاق نیست ،

    همان دلتنگی بی پایانی است

    که روزها دیوانه ام می کند!!

    فال حافظ
    ﺩﯾـﺮ ﺷـﻨـﺎﺧـﺘـﻤـﺖ !

    ﺩﯾـﺮ ﺷـﻨـﺎﺧـﺘـﻤـﺖ !
     ﺗـﻮ ﺧـﯿـﻠـﯽ ﺧـﻮﺏ ﺑـﻮﺩﯼ ...
    ﻭﻟـﯽ ﺧـﻮﺩﺕ ﻧـﺒـﻮﺩﯼ ! ﻣـﻦ ﺑـﻪ ﺭﺳـﻢ ﺭﻓـﺎﻗـﺖِ ﺩﯾـﺮﯾـﻨـﻪ ﻣـﺎﻥ ..
    ﭼـﺸـﻤـﺎﻧـﻢ ﺭﺍ ﻣـﯽ ﺑـﻨـﺪﻡ ؛ ﺗـﻮ ﻫـﻢ ﻧـﻘـﺎﺑـﺖ ﺭﺍ ﺑـﺮﺩﺍﺭ ﺭﻓـﯿـﻖ ...
    ﺑـﮕـﺬﺍﺭ ﺻـﻮﺭﺗـﺖ ﻫـﻮﺍﯾـﯽ ﺑـﺨـﻮﺭﺩ!