loading...
˙·٠•●❤ سایت عاشقانه و تفریحی ❤●•٠·˙
Welcome To Tanhaee98

خداوندا...

تــو میدانی که من دلواپس فردای خود هستم

مبادا گم کنم راه قشنگ آرزوها را

مبادا گم کنم اهداف زیبا را

مبادا جا بمانم از قصار موهبت هایت

خداوندا..

مرا مگذار تـــنها لحظه ای حتی به خود ..

 


آخرین ارسال های انجمن
m_admin بازدید : 459 جمعه 18 بهمن 1392 نظرات (0)

 

دخترک شانزده ساله بود که برای اولین بار عاشق پسر شد... 

پسر قدبلند بود، صدای بمی داشت و همیشه شاگرد اول کلاس بود... 

دختر خجالتی نبود اما نمی خواست احساسات خود را به پسر ابراز کند... 

از اینکه راز این عشق را در قلبش نگه می داشت و دورادور او را می دید احساس خوشبختی می کرد. 

در آن روزها، حتی یک سلام به یکدیگر، دل دختر را گرم می کرد... 

بقیه داستان در ادامه مطلب ...

او که ساختن ستاره های کاغذی را یاد گرفته بود 

هر روز روی کاغذ کوچکی یک جمله برای پسر می نوشت 

و کاغذ را به شکل ستاره ای زیبا تا می کرد و داخل یک بطری بزرگ می انداخت... 

دختر با دیدن پیکر برازنده پسر با خود می گفت : 

پسری مثل او دختری با موهای بلند و چشمان درشت را دوست خواهد داشت..

 

دختر موهایی بسیار سیاه ولی کوتاه داشت 

و وقتی لبخند می زد چشمانش به باریکی یک خط می شد... 

 

در ۱۹ سالگی دختر وارد یک دانشگاه متوسط شد 

و پسر با نمره ممتاز به دانشگاهی بزرگ در پایتخت راه یافت...

یک شب، هنگامی که همه دختران خوابگاه برای دوست پسرهای خود نامه می نوشتند 

یا تلفنی با آنها حرف می زدند، 

دختر در سکوت به شماره ای که از مدت ها پیش حفظ کرده بود نگاه می کرد... 

آن شب برای نخستین بار دلتنگی را به معنای واقعی حس کرد...

روزها می گذشت و او زندگی رنگارنگ دانشگاهی را بدون توجه پشت سر می گذاشت... 

به یاد نداشت چند بار دست های دوستی را که به سویش دراز می شد، رد کرده بود... 

در این چهار سال تنها در پی آن بود که برای فوق لیسانس در دانشگاهی که پسر درس می خواند، پذیرفته شود... 

در تمام این مدت دختر یک بار هم موهایش را کوتاه نکرد...

دختر بیست و دو ساله بود که به عنوان شاگرد اول وارد دانشگاه پسر شد... 

اما پسر در همان سال فارغ التحصیل شد و کاری در مدرسه دولتی پیدا کرد... 

زندگی دختر مثل گذشته ادامه داشت و بطری های روی قفسه اش به شش تا رسیده بود...

دختر در بیست و پنج سالگی از دانشگاه فارغ التحصیل شد و در شهر پسر کاری پیدا کرد... 

در تماس با دوستان دیگرش شنید که پسر شرکتی باز کرده و تجارت موفقی را آغاز کرده است... 

چند ماه بعد، دختر کارت دعوت مراسم ازدواج پسر را دریافت کرد... 

در مراسم عروسی، دختر به چهره شاد و خوشبخت عروس و داماد چشم دوخته بود...

و بدون آنکه شرابی بنوشد، مست شد...

زندگی ادامه داشت. دختر دیگر جوان نبود، در بیست و هفت سالگی با یکی از همکارانش ازدواج کرد... 

شب قبل از مراسم ازدواجش، مثل گذشته روی یک کاغذ کوچک نوشت: 

فردا ازدواج می کنم اما قلبم از آن توست… 

و کاغذ را به شکل ستاره ای زیبا تا کرد..

 

ده سال بعد، روزی دختر به طور اتفاقی شنید که شرکت پسر با مشکلات بزرگی مواجه شده 

و در حال ورشکستگی است. 

همسرش از او جدا شده و طلبکارانش هر روز او را آزار می دهند... 

دختر بسیار نگران شد و به جستجویش رفت... 

شبی در باشگاهی، پسر را مست پیدا کرد... 

دختر حرف زیادی نزد، تنها کارت بانکی خود را که تمام پس اندازش در آن بود در دست پسر گذاشت... 

پسر دست دختر را محکم گرفت... 

اما دختر با لبخند دستش را رد کرد و گفت: مست هستید، مواظب خودتان باشید...

زن پنجاه و پنج ساله شد...

از همسرش جدا شده بود و تنها زندگی می کرد... 

در این سالها پسر با پول های دختر تجارت خود را نجات داد... 

روزی دختر را پیدا کرد و خواست دو برابر آن پول و ۲۰ درصد سهام شرکت خود را به او بدهد ...

اما دختر همه را رد کرد و پیش از آنکه پسر حرفی بزند گفت: دوست هستیم، مگر نه؟

پسر برای مدت طولانی به او نگاه کرد و در آخر لبخند زد...

چند ماه بعد، پسر دوباره ازدواج کرد... 

دختر نامه تبریک زیبایی برایش نوشت ولی به مراسم عروسی اش نرفت...

مدتی بعد دختر به شدت مریض شد... 

در آخرین روزهای زندگیش، هر روز در بیمارستان یک ستاره زیبا می ساخت... 

در آخرین لحظه، در میان دوستان و اعضای خانواده اش، پسر را بازشناخت و گفت: 

در قفسه خانه ام سی و شش بطری دارم، می توانید آن را برای من نگه دارید؟

پسر پذیرفت و دختر با لبخند آرامش جان سپرد ...

 

مرد هفتاد و هفت ساله در حیاط خانه اش در حال استراحت بود 

که ناگهان نوه اش یک ستاره زیبا را در دستش گذاشت و پرسید: 

پدر بزرگ، نوشته های روی این ستاره چیست؟

مرد با دیدن ستاره باز شده و خواندن جمله رویش، مبهوت پرسید: 

این را از کجا پیدا کردی؟ 

کودک جواب داد: 

از بطری روی کتاب خانه پیدایش کردم پدربزرگ ...

رویش چه نوشته شده است؟ پدربزرگ ... 

چرا گریه می کنید؟

کاغذ به زمین افتاد. رویش نوشته شده بود:

 

معنای خوشبختی این است که در دنیا کسی هست که بی اعتنا به نتیجه، دوستت دارد ..
ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
آیینه پرسید: که چرا دیر کرده است ؟ نکند دل دیگری او را اسیر کرده است ؟ خندیدم و گفتم : او فقط اسیر من است تنها دقایقی چند تاخیر کرده است . آیینه به سادگیم خندید و گفت : احساس پاک ، تو را زنجیر کرده است گفتم : از عشق من چنین سخن مگوی گفت: خوابی ! سالها دیر کرده است در آیینه به خود نگاه می کنم آه !!! عشق تو عجیب مرا پیر کرده است راست گفت آیینه که منتظر نباش ، او برای همیشه دیر کرده است …
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نظرسنجی
    کدومش قشنگ تره؟؟!!
    تنهایی در صفحات اجتماعی


    lenzor.com/tanhaee98



    instagram.com/tanhaee98


    سیم کارت خود را شارژکنید
    ❤しѲ√乇❤

    I Love you
    ..I Love you
    ...I Love you
    ....I Love you
    .....I Love you
    ......I Love you
    .......I Love you
    ........I Love you
    ........I Love you
    ........I Love you
    .......I Love you
    ......I Love you
    .....I Love you
    ....I Love you
    ...I Love you
    ..I Love you
    .I Love you
    .I Love you
    .I Love you
    ..I Love you
    ...I Love you
    ....I Love you
    .....I Love you
    ......I Love you
    .......I Love you
    ........I Love you
    ........I Love you
    ........I Love you
    .......I Love you
    ......I Love you
    .....I Love you
    ....I Love you
    ...I Love you
    ..I Love you
    .I Love you

    ♥♥HEART♥♥


    ╬♥═╬
    ╬♥═╬
    ╬═♥╬
    ╬♥═╬
    ╬═♥╬
    ╬♥═╬
    ╬═♥╬
    ╬♥═╬
    ╬♥═╬
    ╬═♥╬
    ╬♥═╬
    ╬═♥╬
    ╬♥═╬
    ╬═♥╬
    ╬═♥╬
    ╬═♥╬
    ╬♥═╬
    ╬♥═╬
    ╬═♥╬
    ╬♥═╬
    ╬═♥╬
    ╬♥═╬
    ╬═♥╬
    ╬═♥╬
    ╬♥═╬
    ╬♥═╬
    ╬═♥╬
    ╬♥═╬
    ╬═♥╬
    ╬♥═╬
    ╬═♥╬
    ╬♥═╬
    ╬♥═╬
    ╬═♥╬
    ╬♥═╬
    ╬═♥╬
    ╬♥═╬
    ╬═♥╬
    ╬═♥╬
    ╬═♥╬
    ╬♥═╬
    ╬♥═╬
    ╬═♥╬
    ╬♥═╬
    ╬═♥╬
    ╬♥═╬
    ╬═♥╬

    آمار سایت
  • کل مطالب : 1526
  • کل نظرات : 149
  • افراد آنلاین : 6
  • تعداد اعضا : 259
  • آی پی امروز : 218
  • آی پی دیروز : 35
  • بازدید امروز : 859
  • باردید دیروز : 51
  • گوگل امروز : 4
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 910
  • بازدید ماه : 1,100
  • بازدید سال : 13,898
  • بازدید کلی : 2,756,575
  • کدهای اختصاصی
    <
    سایت عاشقانه 72 لاو =============

    هدایت به بالای صفحه

    قلب من

    قـــلب من...

    دموکراتیــک ترین دولت دنیاسـت.

    آنقدر که تو را نیز همچون خودم

     از ته دل دوسـت میدارد.

    هیس…!

    هیس

    حواس تنهایی ام را

    با خاطرات

    باتو بودن

    پرت کرده ام…

    بگو کسی حرفی نزند

    بگذار

    لحظه ای ارام بگیرم

    آغوشــــ تــــ♥ـــــو

    سهم “من” از “تو

    عشق نیست ،

    ذوق نیست ،

    اشتیاق نیست ،

    همان دلتنگی بی پایانی است

    که روزها دیوانه ام می کند!!

    فال حافظ
    ﺩﯾـﺮ ﺷـﻨـﺎﺧـﺘـﻤـﺖ !

    ﺩﯾـﺮ ﺷـﻨـﺎﺧـﺘـﻤـﺖ !
     ﺗـﻮ ﺧـﯿـﻠـﯽ ﺧـﻮﺏ ﺑـﻮﺩﯼ ...
    ﻭﻟـﯽ ﺧـﻮﺩﺕ ﻧـﺒـﻮﺩﯼ ! ﻣـﻦ ﺑـﻪ ﺭﺳـﻢ ﺭﻓـﺎﻗـﺖِ ﺩﯾـﺮﯾـﻨـﻪ ﻣـﺎﻥ ..
    ﭼـﺸـﻤـﺎﻧـﻢ ﺭﺍ ﻣـﯽ ﺑـﻨـﺪﻡ ؛ ﺗـﻮ ﻫـﻢ ﻧـﻘـﺎﺑـﺖ ﺭﺍ ﺑـﺮﺩﺍﺭ ﺭﻓـﯿـﻖ ...
    ﺑـﮕـﺬﺍﺭ ﺻـﻮﺭﺗـﺖ ﻫـﻮﺍﯾـﯽ ﺑـﺨـﻮﺭﺩ!