loading...
˙·٠•●❤ سایت عاشقانه و تفریحی ❤●•٠·˙
Welcome To Tanhaee98

خداوندا...

تــو میدانی که من دلواپس فردای خود هستم

مبادا گم کنم راه قشنگ آرزوها را

مبادا گم کنم اهداف زیبا را

مبادا جا بمانم از قصار موهبت هایت

خداوندا..

مرا مگذار تـــنها لحظه ای حتی به خود ..

 


آخرین ارسال های انجمن
Sahar بازدید : 403 یکشنبه 08 تیر 1393 نظرات (0)
اندوه از شانه هايم بتکان!
 
بر چشمان بى قرارم جادويى بيفکن!
 
بازوان نحيفم را به نوازش هايت آرام کن!
 
چون اول بار، لمس قلب گنجشکى با دست هاى کوچک کودک ،
 
دلهره ى باختن بى آموز!
 
با چشم هایی که هميشه درِ خانه ى خورشيد مى زند،
 
پروانگان پيراهنم را به دشت آزاد ساز!
 
فرستاده اى که دليلى نمى يابد بر پيامبريش،
 
و لبخند هايى که گم مى شود
 
در گير و دار پيشانى خيره به تو،
 
عبادت شاد زيستن هايى کن که تمرين کم است!!
 
به عقل سپيداريم نمى گنجد منطق!
 
از دل بيشتر مى لغزد هر آن
 
براى حل راه هاى منتهى به مأمنى که هيچ دستى نمى سازد!
 
مى جوشد جسمى در من و
 
آه که نمى تابد خستگى خروشان من به ذهن کسى!
 
آه که چقدر تنها شده ام و
 
باور ها نمى رسد به جسم تپنده ى کسى!
 
نزديک بيا،
 
به رنگ رفته ى گيسوانم،
 
چشم هاى بى فروغ بى هوده نگاه مکن!
 
دليلى پيدا مکن!
 
بهانه اى باش براى
 
برگشت شادى گم شده ى چشمانم ...
 
تو چرخش زمين و کرات ديگر را
 
عجيب مپندار !
 
کمى نزديک بيا!
 
اندوه از شانه هايم بتکان!
 
 آرى از مهربانى، شانه هايم بتکان! 
Sahar بازدید : 536 شنبه 31 خرداد 1393 نظرات (2)

اگر از جوش صورت رنج می برد و هر راهی برای درمان انها امتحان کرده اید

از این ماسک عسل بر روی پوست خود استفاده کنید تا معجزه آن را ببینید….

برای مشاهده عسل به ادامه مطلب بروید…

 

ارسالی از کاربر : Ahriman

m_admin بازدید : 526 سه شنبه 27 خرداد 1393 نظرات (0)

خدا
” تو ” را که می آفرید
حواسش پرت آرزوهای “من” بود
شدی همان آرزوی من . . .
.
.
.
هر جا که من هستم
تو نیستی
هر جا که تو هستی ،
من نه !
شده ایم آدم برفی و آفتاب
مگر نارنج وُ بهار عیبی داشت !
.
.
.
آغوشم
وطنی ست
که جز تو،
هیچکس در آن،
خانه ای نخواهد داشت…

بقیه در ادامه مطالب

m_admin بازدید : 549 دوشنبه 26 خرداد 1393 نظرات (0)

رفتم مرا ببخش و مگو او وفا نداشت
راهی بجز گریز برایم نمانده بود
این عشق آتشین پر از درد بی امید
در وادی گناه و جنونم کشانده بود
رفتم که داغ بوسه پر حسرت
ترا
با اشکهای دیده ز لب شستشو دهم
رفتم که نا تمام بمانم در این سرود
رفتم که با نگفته بخود آبرو دهم
رفتم ‚ مگو ‚ مگو که چرا رفت ‚ ننگ بود
عشق من و نیاز تو و سوز و ساز ما
از پرده خموشی و ظلمت چو نور صبح
بیرون فتاده بود یکباره راز ما
رفتم که گم
شوم چو یکی قطره اشک گرم
در لابلای دامن شبرنگ زندگی
رفتم که در سیاهی یک گور بی نشان
فارغ شوم کشمکش و جنگ زندگی
من از دو چشم روشن و گریان گریختم
از خنده های وحشی طوفان گریختم
از بستر وصال به آغوش سر هجر
آزرده از ملامت وجدان گریختم
ای سینه در حرارت
سوزان خود بسوز
دیگر سراغ شعله آتش زمن مگیر
می خواستم که شعله شوم سرکشی کنم
مرغی شدم به کنج قفس بسته و اسیر
روحی مشوشم که شبی بی خبر ز خویش
در دامن سکوت بتلخی گریستم
نالان ز کرده ها و پشیمان ز گفته ها
دیدم که لایق تو و عشق تو نیستم

m_admin بازدید : 436 دوشنبه 26 خرداد 1393 نظرات (0)

یکی از شاگردان شیخ انصاری می گوید: «در دورانی که در نجف اشرف نزد شیخ انصاری به تحصیل مشغول بودم، شبی شیطان را در خواب دیدم که بندها و طناب های متعددی در دست داشت. از شیطان پرسیدم: “این بندها برای چیست؟” پاسخ داد: “اینها را به گردن مردم می اندازم  و آنها را به سوی خویش می کشم و به دام می افکنم. دیروز، یکی از طناب ها را به گردن شیخ انصاری انداختم و او را از اتاقش تا اواسط کوچه ای که منزل شیخ در آن است، کشیدم، ولی افسوس که بر خلاف زحمات زیادم، شیخ از قید رها شد و بازگشت”.

هنگامی که شیطان این ماجرا را نقل کرد، از او پرسیدم: “اکنون که طناب ها را در دست داری، طناب مرا نشان بده”. شیطان لبخندی زد و گفت: “امثال تو نیازی به طناب ندارد و خودشان به دنبال من می دوند !”

هنگامی که از خواب بیدار شدم، در تعبیر آن به فکر فرو رفتم. عاقبت تصمیم گرفتم مطلب را برای شیخ بیان کنم. شیخ گفت: “شیطان راست گفته است، زیرا آن ملعون دیروز می خواست مرا فریب دهد که به لطف خدا از دام او گریختم.

جریان از این قرار بود که دیروز به مقداری پول نیاز داشتم و از سویی، چیزی در منزل موجود نبود. با خود گفتم یک ریال از مال امام زمان(عج) نزدم وجود دارد که هنوز وقت مصرفش نرسیده است؛ آن را به عنوان قرض بر می دارم و سپس ادا خواهم کرد. یک ریال را برداشتم و از منزل خارج شدم. همین که خواستم آن چیز مورد نیاز را بخرم. با خود گفتم که از کجا معلوم که بتوانم این قرض را بعداً ادا کنم؟ در همین اندیشه و تردید بودم که ناگهان تصمیم قطعی گرفتم به منزل برگردم. از این رو، چیزی نخریدم و پول را به جای اولیه اش را باز گرداندم”».

به راستی که مرحوم شیخ انصاری به حقیقت این آیه شریفه توجه نموده است “الشَّیْطَانُ یَعِدُکُمُ الْفَقْرَ وَیَأْمُرُکُم بِالْفَحْشَاء وَاللّهُ یَعِدُکُم مَّغْفِرَةً مِّنْهُ وَفَضْلاً وَاللّهُ وَاسِعٌ عَلِیمٌ”یعنی شیطان‏، شما را  وعده به فقر و تهیدستى مى ‏دهد؛ و به فحشا و زشتیها امر مى‏کند؛ ولى خداوند وعده آمرزش‏ و فزونى‏ به شما مى‏ دهد؛ و خداوند، قدرتش وسیع‏، و [به هر چیز] داناست‏. به همین دلیل‏، به وعده‏هاى خود، وفا مى‏کند.

m_admin بازدید : 528 جمعه 23 خرداد 1393 نظرات (0)

در امتداد قصه ام، در اضطراب یک سفر
و از غروب جمعه ای رسیده ام به این گذر

به فکر با تو بودنم به شرط جاودانگی
بگو به رسم کودکی که تا همیشه غصه پر

دوباره بی مقدمه مرا به خلسه برده ای
به صرف نور و روشنی، به لحظه های تازه تر

به استناد چشم تو غزل گل از گلش شکفت
دِرام رنگ عشق شد و آفریده شد هنر

من اعتراف می کنم به حس دلسپردگی
به اینکه با تو زندگی دمی نمی شود هدر

نشان به آن نشان که شب دلیل یک دسیسه است
قصیده نذر می دهم به یمن رستن از خطر

کسی دسیسه می کند که ردپایش آشناست
به قصد انقراض گل؛ به حکم وحشت از تبر

به فکر با تو بودنم فقط به قدرعافیت
در این شب کلیشه ای، دقیقه های دربدر

“پوریا بیگی”

m_admin بازدید : 439 جمعه 23 خرداد 1393 نظرات (0)

با چشمانت به ساحل سرد زمستان می روم

جایی که در کنارت آرام می گیرم

جایی که به وصالت نزدیک می گردم

جایی که از گرمای وجودت دلم قرص می گردد

تو را بین کدام صفحه زندگیم بگنجانم که به تحریر در نیامده غزل خداحافظی سر ندهی؟

با تو مأنوسم

از سردی دستانم گله مند مباش که دلهره خونم را خشکانده، دلم را لرزانده

با هر مژه بر هم زدنی، مد هوشم می گردانی

با هر لبخند، دل می ربایی و با هر بوسه، از من جان می ستانی

چون آفتاب بر سرزمینم تابیدی

به سان  گل آفتابگردان، گردانم به رویت و نقصان به وقت نبونت

رسوایم و محتاج مهرت

تنم خاک بود، باران گشتی

ظلمت بود، مهتاب گشتی

تو قلبی که می تپی، نبضی که می زنی، همچون روح در مسلخ تنی

صدای قلبت شیواست

  لبهایت مسیحا

m_admin بازدید : 754 جمعه 16 خرداد 1393 نظرات (0)
تو را حس میکنم هر دم . . .

که با چشمان زیبایت مرا دیوانه کردی . . .

من از شوق تماشایت ،

نگاه از تو نمیگیرم . . .

تو زیباتر نگاهم میکنی این بار . . .

ولی افسوس . . . این رویاست

تمام آنچه حس کردم ، تمام آنچه میدیدم . . .

تو با من مهربان بودی ،

و این 
رویا 
♥ 
چه زیبا بود . . .

ولی . . . افسوس . . . رویا بود

ﻧﻤﯿﺩﺍﻧم ﭼﺸﻤﺎﻧت ﺑﺎ ﻣﻦ چه ﻣﯿﮑﻨﺪ ﻓﻘﻂ ﻭقتی که ﻧﮕﺎﻫم می کنی . . .

 ﭼﻨﺎن ﺩﻟم ﺍﺯ ﺷﯿﻄﻨت نگاهت ﻣﯿﻠﺮﺯﺩ 

ﮐه ﺣس ﻣﯿﮑﻨم ﭼﻘﺪﺭ ﺯﯾﺒﺎست . . .

ﻓﺪﺍ ﺷﺪن ﺑﺮﺍی ﭼﺸم هایی که ،
تمام دنیاست . . .
 
m_admin بازدید : 541 یکشنبه 11 خرداد 1393 نظرات (0)

۱. اونیکه از همه چاقتتر بود، همیشه دروازبان بود :|
۲. همیشه اونی که صاحب توپ بود ، میگفت کی بازی میکنه کی نه :!:
۳. زیاد قسم میخوردی پنالتی بود ، قسم نمیخوردی پنالــــــتی نبود :o
۴. بــــازی زمــــانی تموم میشــــد ، وقـــتی همه خســـته میــــشدن :(
۵. مهم نبود بازی چند چنده ، هرکی گلِ آخــر بازی رو میزد ، برنده بود :)
۶. داور هم که مترسک :|
۷. اگه یه موقع توپ گیر نمیومد ، یه جورابی دبِ پلاستیکی چیزی :oops:
۸. اگه یارکِشی آخر انتخاب میکـردی، دیگه امیدی واسه زندگی نبود :(
۹. لحـظه ای که توپ مـیرفت زیر ماشینی که در حال حـرکته، پر استرسترین لحظه زندگی بود :(
۱۰. وقـــــتی صــــاحب توپ عصــــبانی میشد، بازی تمــــوم میشد :|
۱۱. دختر همســـایه از کوچه رد میشد، همه رونالدینیو میشدن :D
۱۲. شلــــوارت، کفشـــت، پیرهـــنت پاره میشد، کـتک شـب رو :(
۱۳. مسابقه با تیم کوچه بغلی مثل لشکر کـشی هیتلر به لهستان بود :)

۱۴٫ یعنی وسط کـویر بازی میذاشتی، یه نفر هِی پیــدا میشـد بگه:
گمشید اونورتر بازی کنید!Furious
۱۵٫ بعضی کوچه ها میرفتی، قانـــونای خــودشونو داشتن: اگه تیــر
دروازه داشتن، ۲ بار بزنی به تیر دروازه، یه گل حسابه! Doubt it!
۱۶٫دیگه کسی واسه گل زدن شوت نمیکرد، همه هدفشون از شــوت
کردن، تیر دروازه بود! Hit with Ball
۱۷٫ از اول بازی معلوم میــــکردن وقتی بازی تمــوم شد، کی تیرکارو
جمع میکنه!Still Dreaming
۱۸٫ یه جمله استراتیژیک موقعی که با یه نفر دست به یقه میشدی:
ولــم کن تـــا ولـــت کنـــم! Hell Boy
۱۹٫ یه نون دست گرفتن وسـط بازی، نقش دوپینگو داشت لامـصب!Big Smile
۲۰٫ تا شما یارکِشی میکنید من توپو دو لایه ش میکنم!Ha Ha
۲۱٫ چهار تا آجر پیدا کردن موقع فوتبال مثل این بود تو جنــــگ انبـار
مهمات پیدا کنی!Matrix
۲۲٫ استراحت بین دو نیمه، پشـــــــم!So Tired
۲۳٫ گلی که لایی مـــیزدی دو امتیاز محسوب میشــد بضی مـواقع!Yeah... Sure
۲۴٫ وسطای بازی یکی داد میزد، بچــــه ها فـــوتبـــالیستـــــــــــــا!
I Surrender!

 

یادش بخـــــــیر :idea:

m_admin بازدید : 622 یکشنبه 11 خرداد 1393 نظرات (0)

ﺑﻌﻀﯿــﺂ ﺩﻫﻨﺸﻮﻥ ADSL ، ﻣﻐﺰﺷﻮﻥ Dial-Up
.
.
.
.
ﺍﺯ ﺍﯾﻨﺠﻮﺭ ﺁﺩﻣﺎ ﺩﻭﺭﮮ ﮐﻨﯿـﻦ

.

.

.

به بَضیـــــــــــــــــــا هم باس بگی : ﺍﻭﻥ ﻣﻮقعی ﮐﻪ ﻣـــــﺎ ﺧـــــــــــــﺎص ﺑﻮﺩﯾﻢ …
ﺷﻤﺎ ﯾﻪ ﻫﻔﺘﻪ ﺻـُـــبحی ﺑﻮﺩﯼ ﯾﻪ ﻫﻔﺘﻪ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﻇـُـﻬﺮﯼ …

والــــــــــــــــــــــــــــــــــا!

.

.

.

اقا تو رو به مقدساتتون قسم اگه خونتون وایرلس ندارین مهمون دعوت

نکنین …. دوست ندارین مهمونیتون به هم بخوره که ؟؟؟

 

والــــــــــــــــــــــــــــــــــــا !


بقیه در ادامه مطالب

m_admin بازدید : 401 شنبه 10 خرداد 1393 نظرات (0)

مهم نیست ڪه دیگر بآشـے یآ نه...

مهم نیست ڪه دیگر دوسم دآشته بآشـے یآ نه

مهم نیست ڪه دیگر مرآ به خآطر بیآورے یآ نه

مهم نیست ڪه دیگر تورآ بآ دیگرے میبینم یآ نه

مهم اینست ڪه زمآنے که تنهآ میشوے ...

زمــآنـے ڪه دلت گرفت

چگونه و با چه رویـےسر به آسماטּ بلند میڪنـے و میگویـے :

  خدآیا مـטּ ڪه گنآهـے نڪردم !!!

پس چه شد ... 

m_admin بازدید : 501 جمعه 02 خرداد 1393 نظرات (0)

بیهوده ورق می خورنــــــــد

تقویـــــــــم هــــای جهــــــــــان ؛

روزهــــای من

همه یک روزند

 

شنبــــه هایی که فقـــط پیشوندشــــــان عوض می شـــــود …

m_admin بازدید : 456 جمعه 02 خرداد 1393 نظرات (0)

چشــــم هایـم را می بنــدم

گــوش هایــم را می گیــرم …

زبـانـــم را گـاز می گیـــرم

وقتی حـریف افکــارم نمی شـــوم

 

چه درد ناک است فهمیـــدن

m_admin بازدید : 491 جمعه 02 خرداد 1393 نظرات (0)

حرف تازه ای ندارم

فقط...

خـزان در راه اسـت

کلاه بگـذار ســر خـاطــراتی که یـخ زده اند ،

شـاید یـادت بیـافتد

جیب هـایت را

 

وقتـی دست هـایم مهمـانشـان بـودنـد

m_admin بازدید : 535 سه شنبه 30 اردیبهشت 1393 نظرات (0)
جوان ثروتمندی نزد عارفی رفت و از او اندرزی برای زندگی نیک خواست. عارف او را به کنار پنجره برد و پرسید: «چه می‌بینی؟»
گفت: «آدم‌هایی که می‌آیند و می‌روند و گدای کوری که در خیابان صدقه می‌گیرد.»
بعد آینه بزرگی به او نشان داد و باز پرسید: «در آینه نگاه کن و بعد بگو چه می‌بینی؟»
گفت: «خودم را می‌بینم!»

 

عارف گفت: «دیگر دیگران را نمی‌بینی، در حالی که آینه و پنجره هر دو از یک ماده اولیه ساخته شده‌اند. اما در آینه لایه نازکی از نقره در پشت شیشه قرار گرفته و در آن چیزی جز شخص خودت را نمی‌بینی. این دو شی شیشه‌ای را با هم مقایسه کن؛ وقتی شیشه فقیر باشد، دیگران را می‌بیند و به آنها احساس محبت می‌کند. اما وقتی از جیوه (یعنی ثروت، کبر، غرور، پلیدی یا ...) پوشیده می‌شود، تنها خودش را می‌بیند. تنها وقتی ارزش داری که شجاع باشی و آن پوشش جیوه‌ای را از جلو چشم‌هایت برداری تا بار دیگر بتوانی دیگران را ببینی و دوستشان بداری.
m_admin بازدید : 517 دوشنبه 29 اردیبهشت 1393 نظرات (0)
 

سمیناری برگزار شد و پنجاه نفر در آن حضور یافتند. سخنران به سخن گفتن مشغول بود و ناگاه سکوت کرد و به هر یک از حاضرین بادکنکی داد و تقاضا کرد با ماژیک روی آن اسم خود را بنویسند. سخنران بادکنک‌ها را جمع کرد و در اطاقی دیگر نهاد. سپس از حاضرین خواست که به اطاق دیگر بروند و هر یک بادکنکی را که نامش روی آن بود بیابد. همه باید ظرف پنج دقیقه بادکنک خود را بیابند. همه دیوانه‌وار به جستجو پرداختند؛ یکدیگر را هُل می‌دادند؛ به یکدیگر برخورد می‌کردند و هرج و مرجی راه انداخته بودند که حد نداشت. مهلت به پایان رسید و هیچکس نتوانست بادکنک خود را بیابد. بعد، از همه خواسته شد که هر یک بادکنکی را اتفاقی بردارد و آن را به کسی بدهد که نامش روی آن نوشته شده است. در کمتر از پنج دقیقه همه به بادکنک خود دست یافتند.
سخنران ادامه داده گفت: «همین اتّفاق در زندگی ما می‌افتد. همه دیوانه‌وار و سراسیمه در جستجوی سعادت خویش به این سوی و آن سوی چنگ می‌اندازیم و نمی‌دانیم سعادت ما در کجا واقع شده است. سعادت ما در سعادت و مسرّت دیگران است. به یک دست سعادت آنها را به آنها بدهید و سعادت خود را از دست دیگر بگیرید.»

m_admin بازدید : 408 دوشنبه 29 اردیبهشت 1393 نظرات (2)


ﻫﯿﭽﻮﻗﺖ ﻧﻔﻬﻤﯿﺪﻡ ﺍﻭﻧﯽ ﮐﻪ ﺩﻭﺳﺶ ﺩﺍﺭﻡ ﺭﻭ ﭼﺠﻮﺭﯼ ﻧﮕﻪ ﺩﺍﺭﻡ!
ﻭﻗﺘﯽ ﺧﯿﻠﯽ ﺧﯿﻠﯽ ﺧﯿﻠﯽ ﮐﻮﭼﯿﮏ ﺑﻮﺩﻡ ﺷﯿﺸﻪ ﺷﯿﺮﻡ ﺭﻭ ﺧﯿﻠﯽ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻢ
ﺑﺮﺍﯼ ﻫﻤﯿﻦ هیچ وﻗﺖ ﺍﺯ ﺧﻮﺩﻡ ﺟﺪﺍﺵ ﻧﻤﯽ ﮐﺮﺩﻡ ﻭ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺗﻮ ﺩﺳﺘﻢ ﺑﻮﺩ
ﺍﻣﺎ ﯾﻪ ﺭﻭﺯ ﺍﺯ ﺩﺳﺘﻢ ﺍﻓﺘﺎﺩ ﻭ… ﺷﮑست…
اونوﻗﺖ ﻓﻬﻤﯿﺪﻡ ﺍﻭﻧﯽ ﮐﻪ ﺩﻭﺳﺶ ﺩﺍﺭﻡ ﺭو ﻧﺒﺎﯾﺪ ﻫﻤﺶ ﺗﻮ ﺩﺳﺘﻢ ﺑﮕﯿﺮﻡ
ﭼﻮﻥ ﻣﻤﮑﻨﻪ ﺍﺯ ﺩﺳﺘﻢ ﺑﯿﻔﺘﻪ ﻭ ﺑﺸﮑﻨﻪ… 

ﯾﮑﻢ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺍﻭﻥ، ﺗﻮﺕ ﻓﺮﻧﮕﯽ ﺭﻭ ﺧﯿﻠﯽ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻢ
ﺑﺮﺍﯼ ﻫﻤﯿﻦ ﯾﻪ ﺷﺐ ﺗﻮﺕﻓﺮﻧﮕﯽ ﻫﺎﻣﻮ ﺑﺎ ﺧﻮﺩﻡ ﺑﺮﺩﻡ ﺗﻮ ﺗﺨﺖ ﺧﻮﺍﺑﻢ ﮐﻪ ﭘﯿﺶ ﺧﻮﺩﻡ ﺑﺨﻮﺍﺑﻦ
ﺍﻣﺎ ﺻﺒﺢ ﮐﻪ ﺑﯿﺪﺍﺭ ﺷﺪﻡ ﺩﯾﺪﻡ ﻫﻤﻪﯼ ﺗﻮﺕ ﻓﺮﻧﮕﯿﺎﻡ ﻟﻪ ﺷدن!
ﺍﻭﻧﻮﻗﺖ ﻓﻬﻤﯿﺪﻡ ﺍﻭﻧﯽ ﮐﻪ ﺩﻭﺳﺶ ﺩﺍﺭﻡ ﺭﻭ ﻧﺒﺎﯾﺪ ﺑﺒﺮﻡ ﺗﻮ ﺗﺨﺖ ﺧﻮﺍﺑﻢ!
ﭼﻮﻥ ﺧﺮﺍﺏ ﻣﯿﺸﻪ…

چند ﻭﻗﺖ ﺑﻌﺪﺵ ﯾﺎﺩﻣﻪ ﻣﺎﻫﯽ ﻫﻔﺖ ﺳﯿﻨﻤﻮﻥ ﺭﻭ ﺧﯿﻠﯽ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻢ
ﻭ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﺳﺘﻢ ﻓﻘﻂ ﻣﺎﻝ ﺧﻮﺩﻡ ﺑﺎﺷﻪ
ﺑﺮﺍﯼ ﻫﻤﯿﻦ ﺍﺯ ﺗﻮ ﺗﻨﮓ ﺁﺏ ﺩﺭﺵ ﺁﻭﺭﺩﻡ ﻭ ﺗﻮ ﮐﻤﺪﻡ ﻗﺎﯾﻤﺶ ﮐﺮﺩﻡ 
ﺍﻣﺎ ﻓﺮﺩﺍﺵ ﮐﻪ ﺭﻓﺘﻢ ﺳﺮﺍﻏﺶ ﺩﯾﺪﻡ ﺩﯾﮕﻪ ﺗﮑﻮﻥ ﻧﻤﯽ ﺧﻮﺭﻩ!
ﺍﻭﻥﻣﺮﺩﻩ ﺑود…
ﺍﻭﻧﻮﻗﺖ ﻓﻬﻤﯿﺪﻡ ﺍﻭﻧﯽ ﮐﻪ ﺩﻭﺳﺶ ﺩﺍﺭﻡ ﺭﻭ ﻧﺒﺎﯾﺪ ﺗﻮ ﮐﻤﺪﻡ ﻗﺎﯾﻤﺶ ﮐﻨﻢ ﭼﻮﻥ ﻣﯽ ﻣﯿره…

ﻣﺪﺕﻫﺎ ﺑﻌﺪ ﯾﻪ ﺑﺎﺭ ﺩﺍﯾﯿﻢ ﯾﻪ ﺷﯿﺮﯾﻨﯽ ﻋﺮﻭﺳﮑﯽ ﺑﺮﺍﻡ ﺧﺮﯾﺪ
ﻭ ﻣﻦ ﺧﯿﻠﯽ ﺩﻭﺳﺶ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﺑﺮﺍﯼ ﻫﻤﯿﻦ ﺑﻐﻠﺶ ﮐﺮﺩﻡ ﻭ ﻓﺸﺎﺭﺵ ﺩﺍﺩﻡ ﺍﻣﺎ ﺳﺮﺵ ﮐﻨﺪﻩ ﺷﺪ!
ﺍﻭﻧﻮﻗﺖ ﻓﻬﻤﯿﺪﻡ ﺍﻭﻧﯽ ﮐﻪ ﺩﻭﺳﺶ ﺩﺍﺭﻡ ﺭﻭ ﻧﺒﺎﯾﺪ ﺑﻐﻠﺶ ﮐﻨﻢ و ﻓﺸﺎﺭﺵ ﺑﺪﻡ
ﭼﻮﻥ ﺳﺮﮐﻨﺪﻩ میشه…

ﻭﻗﺘﯽ ﻣﺪﺭﺳﻪ ﻣﯽ ﺭﻓﺘﻢ ﯾﻪ ﺁﺑﺮﻧﮓ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﮐﻪ ﺧﯿﻠﯽ ﺩﻭﺳﺶ ﺩﺍﺷﺘﻢ
ﻭ ﺑﻪ ﻫﻤﻪ ﯼ ﻫﻢ ﮐﻼﺳﯿﺎﻡ ﻧﺸﻮﻧﺶ ﻣﯽ ﺩﺍﺩﻡ
ﺍﻣﺎ ﯾﻪ ﺭﻭﺯ ﺩﯾﺪﻡ ﮐﻪ ﺗﻮ ﮐﯿﻔﻢ ﻧﯿﺴﺖ ﻭ ﻫﯿﭽﻮﻗﺖ ﻣﻌﻠﻮﻡ ﻧﺸﺪ ﮐﻪ ﮐﯽ ﺍﻭﻧﻮ برداشته!
ﺍﻭﻧﻮﻗﺖ ﻓﻬﻤﯿﺪﻡ ﺍﻭﻧﯽ ﮐﻪ ﺩﻭﺳﺶ ﺩﺍﺭﻡ ﺭﻭ ﻧﺒﺎﯾﺪ ﺑﻪ ﻫﯿﭻ ﮐﺲ ﻧﺸﻮﻥ ﺑﺪﻡ
ﭼﻮﻥ ﻣﻤﮑﻨﻪ ﺍﺯﻡ ﺑﺪﺯﺩﻧﺶ …

 

بزرگتر که شدم
ﯾﻪ ﻧﻔﺮ ﺭﻭ خیلی ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻢ
ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺑﻬﺶ ﻣﯽ ﮔﻔﺘﻢ ﮐﻪ ﺩﻭﺳﺶ ﺩﺍﺭﻡ 
ﻭ ﺑﺨﺎﻃﺮﺵ ﻫﺮ ﮐﺎﺭﯼ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﻡ
ﺍﻣﺎ ﻭﻗﺘﯽ ﺩﯾﺪﻡ ﺩﺍﺭﻩ ﺍﺯﻡ ﺩﻭﺭ ﻣﯿﺸﻪ ﻓﻬﻤﯿﺪﻡ ﺩﯾﮕﻪ ﻧﺒﺎﯾﺪ ﺑﻬﺶ ﺑﮕﻢ ﺩﻭﺳﺶ ﺩﺍﺭﻡ
ﻭﮔﺮﻧﻪ مثل همه ی دوست داشتنیام، ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﻣﯿﺪﻣﺶ!
ﺑﺮﺍﯼ ﻫﻤﯿﻦ ﺩﯾﮕﻪ ﻧﮕﻔﺘﻢ ﺩﻭﺳﺶ ﺩﺍﺭﻡ
ﺩﯾﮕﻪ ﺁﺯﺍﺩ ﮔﺬﺍﺷﺘﻤﺶ
ﺗﻮ ﺩﺳﺘﻢ ﻧﮕﺮﻓﺘﻤﺶ ﮐﻪ ﺑﯿﻔﺘﻪ ﺑﺸﮑﻨﻪ
ﺗﻮ ﮐﻤﺪﻡ ﻗﺎﯾﻤﺶ ﻧﮑﺮﺩﻡ ﮐﻪ ﺑﻤﯿﺮﻩ 
ﺗﻮ ﺑﻐﻠﻢ ﻓﺸﺎﺭﺵ ﻧﺪﺍﺩﻡ ﮐﻪ ﺳﺮﺵ ﮐﻨﺪﻩ ﺑﺸﻪ 
ﺑﻪ ﮐﺴﯽ ﻧﺸﻮﻧﺶ ﻧﺪﺍﺩﻡ ﮐﻪ ﺍﺯﻡ ﺑﺪﺯﺩﻧﺶ 
و ﻧﮕﺮﺍﻥ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺩﺍﺩﻧﺶ ﻧﺸﺪﻡ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺩﺳﺘﻢ ﺑﺮﻩ…
ﺍﻣﺎ ﯾﻪ ﺭﻭﺯ ﮐﻪ ﺑﺮﮔﺸﺘﻢ ﺑﻬﺶ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﺮﺩﻡ ﺩﯾﺪﻡ
ﺳﺮﺵ ﺑﺎ ﮐﺴﺎﯼ ﺩﯾﮕﻪ ﺍﯼ ﮔﺮﻡ ﺷﺪﻩ ﻭ ﻣﻨﻮ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﮐﺮﺩﻩ….
نمی دونم چرا؛
ولی ﻫﯿﭽﻮﻗﺖ ﻧﻔﻬﻤﯿﺪﻡ ﺍﻭﻧﯽ ﮐﻪ ﺩﻭﺳﺶ ﺩﺍﺭﻡ ﺭﻭ ﭼﺠﻮﺭﯼ باید ﻧﮕﻪ ﺩﺍﺭم…!

m_admin بازدید : 508 دوشنبه 29 اردیبهشت 1393 نظرات (0)

مَن هَمینَم
نَه {چشمآטּ آبــﮯ} دارَم
نه {کفشهآﮮ پآشنِه بُلنَد}
هَمیشِه {کتآنـــ ــﮯ} مـﮯ پوشَم
روی {چَمَن هآ} غَلت میزَنَم
{عِشوه ریختَن} رآ خوب یادَم نَداده اَند
وَقتـﮯ اَز کِنارَم رَد میشوﮮ
بوﮮ {اُدکُلنَم} مَستت نمیکُند
نگرآטּ پآک شدטּ {رُژ لَب} و {ریملَم} نیستَم
{لآک نآخن} هآیم اَز {هزآر مترﮮ} داد نمیزَند
گآهـﮯ اَز فَرط غُصّه {بلنَد} دآد میزَنم
{خدآیَم} رآ بآ {تَمآم دُنیآ} عَوض نمیکُنم
و {بَعضـﮯ} آدم هآﮮ اَطرافَم 
رآ هَم بآ {تَمآم دُنیآ} عَوض نمیکُنم
شَبهآ پآیه پَرسه زَدن دَر {خیآبآטּ} و {مهمآنـﮯ} نیستَم
بَلد نیستَم تآ صُبح پآﮮ {گوشـﮯ} پِچ پِچ کُنم
وَ بگویَم {دوستَت دآرَم} وقتـﮯ حتـﮯ
به تِعدآد حروف دوستَت دآرَم هَم ، {دوستَت ندآرَم}
وَلـﮯ اَگر بگویَم دوستَت دآرَم ،
دوست دآشتَنم {حَد ومَرزﮮ} ندآرَد
مَن {خآلِصآنه} هَمینَم...!...

m_admin بازدید : 472 دوشنبه 29 اردیبهشت 1393 نظرات (1)

 

 

هــــے !

بـا تـوئـم لعنـتے دوسـت داشتنـے !

بـا تـو ! ڪہ بـا خیـال ِ راحـت جـا خـوش ڪردے در ایـטּ دلـ ـ شڪستـہ !

نمے دانے حـال و روز روزهـایـَم را نمے دانستـَم

و دانستـہ از عمـق عشـقـم بـہ خـودت ؛

از پشـت خنجـر ِ خیـانـت را در پشتـم فـرو مےڪردے !

ڪجـایــــــے ڪہ ببینـے؛

دارم دسـت و پـا مےزنـم

بیـטּ تیـرهـایے ڪہ نشـانہ رفتـے بہ سـوے قلبـَم

بیـטּ ایـטּ دانـسـتـטּ دردنـاڪ لعنـتے دوسـت داشتنـے مـטּ !

ڪجـایــــــے ڪہ ببینـے؛

دارمــ جـاטּ مےڪَنَم بیـטּ بـاور دوسـتت دارمـ هـایـت

و انڪار ایـטּ خیـانـت ایـטּ نبـودטּ تلـخ …

ذره ذره روحـَم را سـوهـاטּ مےڪشـَم

بـراے تظـاهـر بہ خـوب بـودטּ !

بـراے لبخـند زدטּ !

نمےدانـے نبـودنـت بہ چـہ فـرامـوشے تلخــــے دچـارم ڪرده !

شـب هـایَم درد مےڪننـد ..!

غلتیـدטּ روے زمیـטּ , روے خـاڪ ِخـاطراتـم

تـا خـود ِ صبـح تـا وقتے گنجشـڪ هـا بیـدار شـدטּ

تــو را بہ مـטּ یـادآور شـونـد ..

بـا تـوئـم نـازنـیـטּ از دسـت رفتـہ !

از چشـم هـاے مـادرم

از لبخـند پـدرم

از نگـاه بـرادرم

از نـوازش و دلسـوزے هـاے خـواهـرم

بـعـد پـایـاטּ عشـقــ تلـخَـت مےتـرسـَم !

از چشـم هـاے خـدا از دسـت سـرنـوشـت مےتـرسـَم بـرگـرد !

خـواب ِ نبـودنـت بـہ طـور نـاجـوانمـردانہ اے

واقعـےسـت !..

m_admin بازدید : 602 دوشنبه 29 اردیبهشت 1393 نظرات (0)

 

نیستم،هستی
می آیم،هستی
ساعت ها خودم را سرگرم می کنم ولی گوشه ی چشمم به نام توست
چرا یک پیام نمی فرستی؟
چرا یک قلب در پروفایلم نمی کاری؟
چه می خواهی از جان آن افراد آنلاین؟


امروز برایت پیامی فرستادم
و تو”در حال استفاده از سیستم پیا خصوصی”
من:خوشحال می شوم
تو:”در حال خواندن پیام خصوصی”
من:قلبم به تپش می افتد
تو:”در حال ارسال پیام خصوصی”
من:بارگذاری مجدد….بارگذاری مجدد….بارگذاری مجدد
باز هم یک دوست جدید به لیست دوستانت پیوسته نه؟

بقیه در ادامه مطالب
m_admin بازدید : 383 دوشنبه 29 اردیبهشت 1393 نظرات (0)

تـــا حــالــــا تـــجــربــه کــردیـــن؟…

بـعـضــى وقـتــا، دیـدن یـه عـکـس ، بـه یــاد آوردن یـه خــاطـره … ،

یـه لـحـظــه بـرخــورد نـگــاهـت بـا نـگــاهـش تـو خـیــابـون،

شـنـیــدن صـداش، دیــدن خـنــده هــاش، حــس کــردن بـوى عـطـرش، …

بـاعــث مـیـشــه کـه بـا هـر ضـربــان قـلـبـت؛ تــمـام بـدنــت درد بـگـیــره

انـگــار کـه یـکــی داره از درون مـچــالــت مـی کـنـه…

انـگــار کـه بـا هـر دم و بـاز دم، بـا هـر ضـربــان، بـا هـر صــداى تـپــش،

بـا هـر حـرکــت قـلــب، یـه چـکــش بـــزرگ رو بـدنــت مـیـکـوبــن!

تــمـام تـــرک خـوردگـیـــاى قـلـبــت انـگــار تـو اون لـحـظـه سـر بـاز مـیـکـنــن

و قـلـبــت داره مـثــل شـیـشــه شـکـسـتــه هــزار تـیـکـه مـیـشــه

و پـخـش مـیـشـه تـو سـرتـاسـر بـدنــت…

اون تـیـکــه هـای تـیـزشـون مـیـسـوزونــن و آتـیـشــت مـیـزنــن! …

خـــــیـــــــــــلــــــ ـى حـــــــس بـــــدیــــــــــه

تـو اون لـحـظــه حـاضــرى هـــــــــر کـــــــــارى بـکـنــى کـه قـلـبــت دیـگـــه

 

نـزنــــه…

m_admin بازدید : 556 دوشنبه 29 اردیبهشت 1393 نظرات (0)

زانوهامو بغل کرده بودمو نشسته بودم کنار دیوار دیدم

یه سایه افتاد روم سرم رو آوردم بالا نگاه کرد تو چشمام،

از خجالت آب شدم تمام صورتم عرق شرمندگی پر کرد

گفت:تنهایی

گفتم:آره

بقیه متن در ادامه مطالب

 
m_admin بازدید : 514 دوشنبه 29 اردیبهشت 1393 نظرات (0)

مکعبی

هرگز چشمانت را برای کسی که معنی نگاهانت را نمیفهمد گریان نکن !!

خط

اداره برق ازتون شکایت کرده هیچ حواست هست برق چشات دل همه رو برده !

خط

تو پارگینگ خاطراتم چشاتو پارک کردم و دلتو پنچر تا از پارگینگم نری

خط

تیکه بر دیوار کردم بر پشتم خاک نشست با هرکه دوستی کردم عاقبت قلب مرا شکست

خط

اینقدر غرق در نگاهت شدم که هیچ غریق نجاتی کار از پیش نبرد

خط

قلبمو شکستی ولی من خوشحالم میدونی چرا چون حالا هر تیکه از قلبم تو رو دوست داره

m_admin بازدید : 450 دوشنبه 29 اردیبهشت 1393 نظرات (0)

تو خیابون یه مرد میانسالی جلومو گرفت ، گفت :

آقا ببخشید، مادر من تو اون آسایشگاه روبرو نگهداری میشه

من روم نمیشه چشم تو چشمش بشم چون زنم مجبورم کرد ببرمش اونجا

این امانتی رو اگه از قول من بهش بدید خیلی لطف کردید

قبول کردم و کلی هم نصیحتش کردم که مادرته بابا

اونم ابراز پشیمونی کرد و رفتم داخل آسایشگاه، پیر زن رو پیدا کردم

گفتم این امانتی مال شماس، گفت حامد پسرم تویی؟

گفتم نه مادر, دیدم دوباره گفت حامد تویی مادر؟

دلم نیومد این سری بگم نه , گفتم آره, پیرزنه داد زن میدونستم منو تنها نمی ذاری

شروع کرد با ذوق به صدا کردن پرستار که دیدی پسر من نامهربون نیست؟

پرستاره تا اومد گفت شما پسرشون هستید؟

تا گفتم آره دستمو گرفت, گفت ۴ ماه هزینه ی نگهداری مادرتون عقب افتاده

باید تسویه کنید

حالا از من هی غلط کردم واینکه من پسرش نیستم ولی دیگه باور نمی کردن

آخر چک و نوشتم دادم دستش

ولی ته دلم راضی بود که باز این پیر زن و خوشحال کردم

هر چند که پسرش خیلی  …  بود

اومدم از پیرزنه خدافظی کنم تا منو دید گفت دستت درد نکنه

رفتی بیرون به پسرم حامد بگو پرداخت شد

بیا تو مادر

m_admin بازدید : 395 دوشنبه 29 اردیبهشت 1393 نظرات (0)

سری جدید جملات زیبا و تامل برانگیز

بقیه در ادامه مطالب

رسم جهان این است که قانون بسازد، ولی خود از عادت پیروی می کند…

میشل فوکو

 

•. •. •. •. •. •جملات بسیار زیبا و آموزنده•. •. •. •. •. •

 

اسارت و بندگی مردم، به خود آنها و میزان تحمل رنج و قبول فداکاری شان بستگی دارد..

مهاتما گاندی

 

•. •. •. •. •. •جملات بسیار زیبا و آموزنده•. •. •. •. •. •

 

طریق دوست داشتن هر چیز آن است که بدانی آن را روزی از دست می دهی…

گیلبر چیسترتن

m_admin بازدید : 544 دوشنبه 29 اردیبهشت 1393 نظرات (0)

یکی بود یکی نبود غیر از خدا هیچکس نبود.

یه جنگلی بود که درختان آن روز به روز افسرده می شد آب چشمه هایش کمتر و کمتر می شد . در این جنگل موشی بود که خیلی جاها سفرکرده بود و چون خیلی باهوش بود هر چه را می دید سعی می کرد آن را به تجربیات خود اضافه کند و آن را یاد بگیرد . 

بقیه داستان در ادامه مطالب

m_admin بازدید : 471 دوشنبه 29 اردیبهشت 1393 نظرات (0)

20

کیسه ی کوچک چای تمام عمر دلباخته ی لیوان شد.

ولی هر بار که حرف دلش را می زد صدایش توی اب جوش می سوخت .

کیسه ی کوچک چای با یک تکه نخ رفت ته لیوان.

حرف دلش را اهسته گفت… لیوان سرخ شد …!

m_admin بازدید : 392 یکشنبه 28 اردیبهشت 1393 نظرات (1)

96810297452677700991.jpg

 

  یعنی اینجوری بوسیدن چه لذتی داره که روی زمین مثه ادم نمیشه تجربش کرد؟؟؟؟؟

داغ

m_admin بازدید : 484 یکشنبه 28 اردیبهشت 1393 نظرات (0)

دست بر دلم نگذار!

میسوزی... 

داغ خیلی چیز ها بر دلم مانده...

m_admin بازدید : 467 یکشنبه 28 اردیبهشت 1393 نظرات (0)

کهکشانها کو زمینم؟

زمین کو وطنم؟

وطن کو خانه ام؟ 

خانه کو مادرم؟ 

مادر کو کبوترانه ام؟ 

...معنای این همه سکوت چیست؟ 

من گم شده ام در تو یا تو گم شدی در من ای زمان؟!.... 

کاش هرگزآن روز از درخت انجیر پائین نیامده بودم!! 

کاش!.

 

 

m_admin بازدید : 615 شنبه 27 اردیبهشت 1393 نظرات (0)

 

عکس های دخترونه 1

 

پسرجون!


دختر وَرَق نیست بُرِش بزنی !


سوزن پرگار نیست دورِش بزنی !


نوکرت نیست سرش غـُر بزنی !

عابر بانکِت نیست واسَش هِی کنتور بزنی!


دختر جُونه ، میخوایش باس خواهش کنی !


آزاده ، نمیتونی رامِش کنی !


حَرفِش حَرفه ، نباس امتحانِش کنی !


اگه ناراحته سعی نکن ، تو نمیتونی آرومِش کنی !


دَر ِقلبش که روت بسته شد ، عمرا بتونی بازش کنی !


بیخودیَم زور نزن ، نمیتونی با عجیجمات خوابش کنی !


گفتم که ، ♥دختر♥ جُونه!...

 

 

 

Sahar بازدید : 368 شنبه 27 اردیبهشت 1393 نظرات (1)

خیلی سخته دستای کسی رو ..

که دوستش داری ..

که عمرته ..

که عشقته ..

بزاری تو دستای

  یکی دیگه و آروم بگی :

 

آی ی ی غریبه .. مواظب

 

عشقم باش!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
 

تعداد صفحات : 7

درباره ما
آیینه پرسید: که چرا دیر کرده است ؟ نکند دل دیگری او را اسیر کرده است ؟ خندیدم و گفتم : او فقط اسیر من است تنها دقایقی چند تاخیر کرده است . آیینه به سادگیم خندید و گفت : احساس پاک ، تو را زنجیر کرده است گفتم : از عشق من چنین سخن مگوی گفت: خوابی ! سالها دیر کرده است در آیینه به خود نگاه می کنم آه !!! عشق تو عجیب مرا پیر کرده است راست گفت آیینه که منتظر نباش ، او برای همیشه دیر کرده است …
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نظرسنجی
    کدومش قشنگ تره؟؟!!
    تنهایی در صفحات اجتماعی


    lenzor.com/tanhaee98



    instagram.com/tanhaee98


    سیم کارت خود را شارژکنید
    ❤しѲ√乇❤

    I Love you
    ..I Love you
    ...I Love you
    ....I Love you
    .....I Love you
    ......I Love you
    .......I Love you
    ........I Love you
    ........I Love you
    ........I Love you
    .......I Love you
    ......I Love you
    .....I Love you
    ....I Love you
    ...I Love you
    ..I Love you
    .I Love you
    .I Love you
    .I Love you
    ..I Love you
    ...I Love you
    ....I Love you
    .....I Love you
    ......I Love you
    .......I Love you
    ........I Love you
    ........I Love you
    ........I Love you
    .......I Love you
    ......I Love you
    .....I Love you
    ....I Love you
    ...I Love you
    ..I Love you
    .I Love you

    ♥♥HEART♥♥


    ╬♥═╬
    ╬♥═╬
    ╬═♥╬
    ╬♥═╬
    ╬═♥╬
    ╬♥═╬
    ╬═♥╬
    ╬♥═╬
    ╬♥═╬
    ╬═♥╬
    ╬♥═╬
    ╬═♥╬
    ╬♥═╬
    ╬═♥╬
    ╬═♥╬
    ╬═♥╬
    ╬♥═╬
    ╬♥═╬
    ╬═♥╬
    ╬♥═╬
    ╬═♥╬
    ╬♥═╬
    ╬═♥╬
    ╬═♥╬
    ╬♥═╬
    ╬♥═╬
    ╬═♥╬
    ╬♥═╬
    ╬═♥╬
    ╬♥═╬
    ╬═♥╬
    ╬♥═╬
    ╬♥═╬
    ╬═♥╬
    ╬♥═╬
    ╬═♥╬
    ╬♥═╬
    ╬═♥╬
    ╬═♥╬
    ╬═♥╬
    ╬♥═╬
    ╬♥═╬
    ╬═♥╬
    ╬♥═╬
    ╬═♥╬
    ╬♥═╬
    ╬═♥╬

    آمار سایت
  • کل مطالب : 1526
  • کل نظرات : 149
  • افراد آنلاین : 6
  • تعداد اعضا : 259
  • آی پی امروز : 285
  • آی پی دیروز : 35
  • بازدید امروز : 1,964
  • باردید دیروز : 51
  • گوگل امروز : 4
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 2,015
  • بازدید ماه : 2,205
  • بازدید سال : 15,003
  • بازدید کلی : 2,757,680
  • کدهای اختصاصی
    <
    سایت عاشقانه 72 لاو =============

    هدایت به بالای صفحه

    قلب من

    قـــلب من...

    دموکراتیــک ترین دولت دنیاسـت.

    آنقدر که تو را نیز همچون خودم

     از ته دل دوسـت میدارد.

    هیس…!

    هیس

    حواس تنهایی ام را

    با خاطرات

    باتو بودن

    پرت کرده ام…

    بگو کسی حرفی نزند

    بگذار

    لحظه ای ارام بگیرم

    آغوشــــ تــــ♥ـــــو

    سهم “من” از “تو

    عشق نیست ،

    ذوق نیست ،

    اشتیاق نیست ،

    همان دلتنگی بی پایانی است

    که روزها دیوانه ام می کند!!

    فال حافظ
    ﺩﯾـﺮ ﺷـﻨـﺎﺧـﺘـﻤـﺖ !

    ﺩﯾـﺮ ﺷـﻨـﺎﺧـﺘـﻤـﺖ !
     ﺗـﻮ ﺧـﯿـﻠـﯽ ﺧـﻮﺏ ﺑـﻮﺩﯼ ...
    ﻭﻟـﯽ ﺧـﻮﺩﺕ ﻧـﺒـﻮﺩﯼ ! ﻣـﻦ ﺑـﻪ ﺭﺳـﻢ ﺭﻓـﺎﻗـﺖِ ﺩﯾـﺮﯾـﻨـﻪ ﻣـﺎﻥ ..
    ﭼـﺸـﻤـﺎﻧـﻢ ﺭﺍ ﻣـﯽ ﺑـﻨـﺪﻡ ؛ ﺗـﻮ ﻫـﻢ ﻧـﻘـﺎﺑـﺖ ﺭﺍ ﺑـﺮﺩﺍﺭ ﺭﻓـﯿـﻖ ...
    ﺑـﮕـﺬﺍﺭ ﺻـﻮﺭﺗـﺖ ﻫـﻮﺍﯾـﯽ ﺑـﺨـﻮﺭﺩ!