همه بغضشون گرفته چرا بارون نمي ياد!؟
ليلي مرد از غم دوري چرا مجنون نمي ياد!؟
روي ماهش کجا پنهون شده اون رفته کجا!؟
چرا از اونور ابرا ديگه بيرون نمي ياد!؟
ادامه متن در ادامه مطالب
تــو میدانی که من دلواپس فردای خود هستم
مبادا گم کنم راه قشنگ آرزوها را
مبادا گم کنم اهداف زیبا را
مبادا جا بمانم از قصار موهبت هایت
خداوندا..
مرا مگذار تـــنها لحظه ای حتی به خود ..
عنوان | پاسخ | بازدید | توسط |
![]() |
0 | 130 | 1377 |
![]() |
3 | 1286 | raamsteel |
![]() |
13 | 3051 | cutiran |
![]() |
103 | 11634 | hikvision |
![]() |
0 | 811 | mohammadhajilu |
![]() |
0 | 794 | mohammadhajilu |
![]() |
0 | 843 | melika |
![]() |
0 | 854 | melika |
![]() |
1 | 1143 | melika |
![]() |
10 | 2263 | sajjad |
![]() |
2 | 1295 | parham |
![]() |
31 | 4316 | melika |
![]() |
5 | 1687 | melika |
همه بغضشون گرفته چرا بارون نمي ياد!؟
ليلي مرد از غم دوري چرا مجنون نمي ياد!؟
روي ماهش کجا پنهون شده اون رفته کجا!؟
چرا از اونور ابرا ديگه بيرون نمي ياد!؟
ادامه متن در ادامه مطالب
نمی دانم چرا این روز ها اینقدر دلتنگ دیروزی هستم که تو کنارم بودی ...
می خندم به گذشته ای که فکر میکردم ... نباشی دیگران مثل تو میتوانند دوستم داشته باشند ...
ان روزها انقدر سرم شلوغ بود که در میان ان همه شلوغی عشق و احساست را نادیده گرفتم
و به هوای عشق دیگری تو را تنها گذاشتم ...
شاید انقدر مهربان بودی که ارزش همه ی خوبی هایت را حال که نیستی میدانم ... !!!
این روزها بد جور دلتنگ با تو بودن هستم حال که قصه ی من و تو با هزار سوال بی جواب تمام شده !!!
حالا می فهمم که اگر نباشی هیچ کس تکرار دوباره ی تو برایم نخواهد بود ...
ولی ... افسوس که دیگر نیستی !!!
هیچ گاه منت کسی را نکشید.
اگر شخصی واقعا دوستتان بدارد، همیشه با شما همقدم خواهد شد.
روی قـلــبــــــــــ♥ــــــــے نـوشـــتــه بـود : شــکـســــتـــــنــــے اســــت
مـواظـــــــب بـاشــــــــیـن ولـــــــــــے
مـــن روـــے قــلــــــ♥ــــــبــم نـوشــــتـم : شــکـســ ــــ ـــتـه اســــت
, راحــــــــــــــت بـــاشــــیـن
خــدايا ؟
کــمــي بــيـا جــلــوتــــر . .
مــي خــواهـــمـــ در گوشــت چــيــزي بــگــويم . . . !
ايـن يـک اعــتـرافــــــ اســت . . .
مــن بــي او یـــک لحظـــه هم
دوامــ نــمي آورمــ . . .
من تورو میخوام، ولی تو نیستی، من دیونه ی تو شدم، ولی تو نیسنی
تنها چیزی که از تو دارم یه عکسه که به کجای چشمات اون و نگاه میکنم
اشکام میچکه روی عکست، شب هاست که تا صبح حرف میزنم با عکست
وقتی دلم زیاد هواتو میکنه، دست میکشم رو عکسی که از تو دارم
آروم میشه دل بی تابم، دیگه نمی باره چشمانم
چطور بگم از دل عاشقم که عاشق تو شده، تمام وجودم
دلی داشتم یکه و تنها، به دور از دلتنگی و غم ها
ولی حالا عاشق شده، عاشق اون چشمای نازت شده
نه میخواد و نه می تونه که بخواد تو رو فراموش کنه ...
ولی چه حیف نیستی تو در کنارم، میگم کاش بودی کنارم
تا کی باید باشم دور از تو ... دور از چشمان تو ...
دلم دیگه طاقت نداره، روزا رو فقط به یاد تو می شماره
بگو کی می رسه اون روز، روزی که بیای و مال من شی
هست و نیست من شی، تک گل باغچه دلم شی ...
دلم را به نسیم می سپارم
نگاهم را به رد پایت
لحظه هایم را پر از یادت
هر نفس – زمزمه می کنم
مهرت را در تار وپودم
و از دستانم پلی می سازم
پر از مهربانی و عشق
تا در کنارت – لبریز از تو باشم …
اما قصه چنین شد
دور از تو
فکر کردن به تو ، کار شب و روز من شده ، بس که حالم گرفته است ، چشمانم غرق در اشکهایم شده ….
دیگر گذشت ، تو کار خودت را کردی ، دلم را شکستی و رفتی ….
همه چیز گذشت و تمام شد ، این رویاهای من با تو بود که تباه شد…
انگار دیگر روزی نمانده برای زندگی ، انگار دیگر دنیای من بن بست شده ، راهی ندارم برای فرار از غمهایم…
این هم جرم من بود از اینکه برایت مثل دیگران نبودم، کسی بودم که عاشقانه تو را
دوست داشت ،دلی داشتم که واقعا هوای تو را داشت ….
دیگرگذشت ، حالا تو نیستی و من جا مانده ام ، تو رفته ای و من بدون تو تنها مانده
ام ، تو نیستی و من اینجا سردرگم و بی قرار مانده ام….
فکر دل دادن و دلبستن را از سرم بیرون میکنم ، هر چه عشق و دوست داشتن است
را از دلم دور میکنم،اگر از تنهایی بمیرم هم دلم را با هیچکس آشنا نمیکنم….
دیگر بس است ، تا کی باید دلم را بدهم و شکسته پس بگیرم، تا کی باید برای این و آن بمیرم؟
در حسرت یک لحظه آرامشم ، دلم میخواهد برای یک بار هم که شده شبی را بی فکر و خیال بخوابم…
تو هم مثل همه ، هیچ فرقی نداشتی ، هیچ خاطره ی خوبی برایم جا نگذاشتی
،حالا که رفتی ، تنها غم رفتنت را در قلبم گذاشتی….
گرچه از همان روز اول میخواستمت ، گرچه برایم دنیایی بودی و هنوز هم گهگاهی
میخواهمت ، اما دیگر مهم نیست بودنت ، چه فرقی میکند بودن یا نبودنت؟
سوز عشق تو هنوز هم چهره ام را پریشان کرده ، دلم اینجا تک و تنها راهش را گم
کرده ، این شعر را برای تو نوشتم بی پرده ، هنوز هم دلت نیامده و خیالت ، خیال مرا پریشان کرده …
کنارم که هستی
زمان هم مثل من دستپاچه میشود
عقربه ها دوتا یکی میپرند
اما همین که میروی…
تاوان دستپاچگی های ساعت را هم من باید بدهم
جانم را میگیرند ثانیه های
بی تو…
گریه کردن بلدی میخواهد.. غصه نخوردن هم.. من بلد بودم گریه کنم.. ولی هیچوقت بلد نشدم بغض نکنم..
نباید گذاشت کار به بغض برسد.. باید بلد بود و گریه کرد.. اینطوری که بغض یک روز، دو روز، یک هفته، دو هفته جاگیر شود حتمن خطرناک خواهد بود.. باید بلد بود و گریه کرد.. باید بلاخره به هر بهانهای بغض را ترکاند وگرنه احتمالن انفجارش خرابی زیادی به بار میآورد.. آدم باید بلد باشد طوری گریه کند که پشت بندش خالی شود.. آنقدر که مثلن اشکش تمام شود، بعد هم فین و فین دستمال کاغذیهای خیس و سرد دور و برش را بردارد و با بیحوصلگی تو سطل آشغال بیاندازد.. باید همهی غم و غصهها را لا به لای همان دستمالها دور بریزد، مبادا جمع شوند.. گریه کردن بلدی میخواهد.. غصه نخوردن هم.. من بلد بودم گریه کنم.. ولی هیچوقت بلد نشدم بغض نکنم.. بلد نشدم فکرهای بغضدار نکنم.. بلد نشدم آدمهای بغض برانگیز را دوست نداشته باشم.. من حتا بلد نشدم با بغض زندگی کنم..
آدما زود فراموش میشن.,
تقصیر آدما نیست،
دوست داشتن ها دروغه...
قـــلب ❤ من...
دموکراتیــک ترین دولت دنیاسـت.
آنقدر که تو را نیز همچون خودم
از ته دل دوسـت میدارد.
هیس…
حواس تنهایی ام را
با خاطرات
باتو بودن
پرت کرده ام…
بگو کسی حرفی نزند…
بگذار
لحظه ای ارام بگیرم
سهم “من” از “تو”
عشق نیست ،
ذوق نیست ،
اشتیاق نیست ،
همان دلتنگی بی پایانی است
که روزها دیوانه ام می کند!!