گریه کردن بلدی میخواهد.. غصه نخوردن هم.. من بلد بودم گریه کنم.. ولی هیچوقت بلد نشدم بغض نکنم..
نباید گذاشت کار به بغض برسد.. باید بلد بود و گریه کرد.. اینطوری که بغض یک روز، دو روز، یک هفته، دو هفته جاگیر شود حتمن خطرناک خواهد بود.. باید بلد بود و گریه کرد.. باید بلاخره به هر بهانهای بغض را ترکاند وگرنه احتمالن انفجارش خرابی زیادی به بار میآورد.. آدم باید بلد باشد طوری گریه کند که پشت بندش خالی شود.. آنقدر که مثلن اشکش تمام شود، بعد هم فین و فین دستمال کاغذیهای خیس و سرد دور و برش را بردارد و با بیحوصلگی تو سطل آشغال بیاندازد.. باید همهی غم و غصهها را لا به لای همان دستمالها دور بریزد، مبادا جمع شوند.. گریه کردن بلدی میخواهد.. غصه نخوردن هم.. من بلد بودم گریه کنم.. ولی هیچوقت بلد نشدم بغض نکنم.. بلد نشدم فکرهای بغضدار نکنم.. بلد نشدم آدمهای بغض برانگیز را دوست نداشته باشم.. من حتا بلد نشدم با بغض زندگی کنم..