شاید آرام تر میشدم
فقط و فقط ……..
اگر میفهمیدی…..
حرفهایم به همین راحتی که می خوانی
نــــوشته نشده اند!!
تــو میدانی که من دلواپس فردای خود هستم
مبادا گم کنم راه قشنگ آرزوها را
مبادا گم کنم اهداف زیبا را
مبادا جا بمانم از قصار موهبت هایت
خداوندا..
مرا مگذار تـــنها لحظه ای حتی به خود ..
عنوان | پاسخ | بازدید | توسط |
![]() |
0 | 130 | 1377 |
![]() |
3 | 1286 | raamsteel |
![]() |
13 | 3054 | cutiran |
![]() |
103 | 11652 | hikvision |
![]() |
0 | 811 | mohammadhajilu |
![]() |
0 | 794 | mohammadhajilu |
![]() |
0 | 843 | melika |
![]() |
0 | 854 | melika |
![]() |
1 | 1144 | melika |
![]() |
10 | 2264 | sajjad |
![]() |
2 | 1295 | parham |
![]() |
31 | 4323 | melika |
![]() |
5 | 1687 | melika |
شاید آرام تر میشدم
فقط و فقط ……..
اگر میفهمیدی…..
حرفهایم به همین راحتی که می خوانی
نــــوشته نشده اند!!
تمام حس و حالِ شاعرانهام
غزل غزل ترانهام
نگینِ اشکهای بیبهانهام
و شعرهای ناب و عاشقانهام
به پای تو تباه شد ..
تمام لحظههای بیقراریام
و روزهای روشن و بهاریام
به دست تو سیاه شد ..
و در نهایت هجوم بیکسی
برای من در این میانه یک دل شکسته ماند و نالهای که آه شد ..
ببین؛ بیا ببین چگونه حاصل تمام زندگانیام
دقیقههای پر امید و سرخوش جوانیام
فدای یک نگاه شد ..
در این میانه از که می توان گلایه کرد ؟!
خدا ؟ ... خودم ؟ ... خودت ؟ ... بگو ...
بگو
که خستهام ازین سکوتِ مبهمی که مثل عذرِ بدتر از گناه شد ..
خستهـ و ڪلافه امـ درست عیــن روحِِ جُدا شُدهـ از ڪالبُد جسمـ
ڪهـ سعــی دارد جلوــی دیگران را در مراسِم خاڪسپارــی بگیرد تا تنهایَش نذارند
در آن قبرستانهـ سرد و متروڪ
فریاد میزند ودیگران اهمیتـی نمــی دهند
و تنهــا صداـی سڪوتــی دلخراش به گوشِشان میخورَد و...
صداــی زجه هاــی [مادر] و دوستـانــی ڪِ شایـد قدرش را دیر فهمیـدن ...
خستهـ امـ از بــی لیاقَت بودنِ آدمهــآــی زندگیَمـ از همیشهـ طلبڪــار بودنِشــآن..!
+غُصــه نخور رفیق یڪسرــی آدمهــآ باید از زندگیَت خارج
شوند تا بفهمند چقدر بی لیاقَت بودند بُگذار برایِشان "دیــر" شَود
بُگذار مفهومـ : [زمان براــی هیچ انسانــی صبر نمیڪُند]
را بهـ خوبــی درڪ ڪُنند
انقدر نبخش آدمـآ رو (!)
خوب خوبم
هیچ دردی ندارم
اینجا سرزمین غریبی است
نمی توان آن را شناخت
باید آن را زندگی کرد
دلم می خواهد همیشه اینجا بمانم
عطر بهار نارنج در باغ بیداد می کند
نمی بینمش اما صدایش مرا با خود می برد
عاشقم می کند
دلم تنگ است
دلم برای دیدنش تنگ است
کی رخ می نماید ؟
نمی دانم ….
همه بغضشون گرفته چرا بارون نمي ياد!؟
ليلي مرد از غم دوري چرا مجنون نمي ياد!؟
روي ماهش کجا پنهون شده اون رفته کجا!؟
چرا از اونور ابرا ديگه بيرون نمي ياد!؟
ادامه متن در ادامه مطالب
نمی دانم چرا این روز ها اینقدر دلتنگ دیروزی هستم که تو کنارم بودی ...
می خندم به گذشته ای که فکر میکردم ... نباشی دیگران مثل تو میتوانند دوستم داشته باشند ...
ان روزها انقدر سرم شلوغ بود که در میان ان همه شلوغی عشق و احساست را نادیده گرفتم
و به هوای عشق دیگری تو را تنها گذاشتم ...
شاید انقدر مهربان بودی که ارزش همه ی خوبی هایت را حال که نیستی میدانم ... !!!
این روزها بد جور دلتنگ با تو بودن هستم حال که قصه ی من و تو با هزار سوال بی جواب تمام شده !!!
حالا می فهمم که اگر نباشی هیچ کس تکرار دوباره ی تو برایم نخواهد بود ...
ولی ... افسوس که دیگر نیستی !!!
هیچ گاه منت کسی را نکشید.
اگر شخصی واقعا دوستتان بدارد، همیشه با شما همقدم خواهد شد.
خسته ام
خدایا عین ـــــ تو گل موندم.
حالم خوب نیست.
چقدر احمقم من.
خدایا میشه یه بار دیگه بفرستیش طرفم.
قول میدم.
قول ِ قول ،،،،،،،، که:
هیچ وقتِ هیچ وقت ناراحتش نکنم.
قول ِ مردونه.
خدایا اصن در مقابل یه روز برگشتنش بازم دمی که تو وجودم دمیدی رو بهت پس میدم...
هر چند الانم روحم یا وجودمو دوست ندارم.
خدا جون بهش بگو یه ذره مهربونتر راجع به اشتباهم تصمیم بگیره.
بهش بگو که بجز همین یه اشتباه دیگه تموم وجودمو براش گذاشتم تمومـِ تمومـِ تمومـِ احساسمو.
خدایا نمیبخشمت اگه تو دلش نندازی که توی ِ احساسم نسبت بهش صادق بودم.
هیچ وقتِ هیچ وقت نمیبخشمت.
خدایا ته ته تهش فقط یه هفته میتونم بدون اون دوووم بیارم.
پس...
پس...
خجالت میکشم بگم.
گوشتو بیار جلو"زودِ زود برش گردون"
خدایا قولشو ازت تا ته عمرم گرفته بودم.
یادت هست که...
پس اگه ته عمرمه خیالی نیست.
اما اگه نیست.
اما اگه نباشه.
به همین اشکام قسم.
دیگه دوستت ندارم.
میدونم تا الانم "آدم" نبودم.
تا الانم گلی به سرت نزدم.
اما دوستت داشتم.
اما با هر اشتباهم یه کوله باری از عذاب با خودم به همراه داشتم.
خدا جووون یادت نره هاااااااااااااا
باشه
قبول؟؟؟
خدایا از طرف منم نگاهش کن.
آخه نمیتونم نگاش کنم.
صندوقچه خاک خورده زندگیم را گشودم تا مفهوم عشق و زندگی کردن را دریابم
امید داشتم نوری بتابد و من آن عشق را ببینم
آیا عشق زندگی ام هنوز در آن صندوقچه کوچک من بود ؟
امید داشتم هنوز باشد
اما وقتی ان را گشودم چیزی از عشق در آن پیدا نکردم
یک مشت خاطره بود
یک مشت دفتر خاطرات
یک مشت خاک
و آن چیزی که از من مانده بود
حسرت بود
آن حسرت تمام وجودم را فرا گرفت
به طوری که حتی حس میکردم مرا در قفس گذاشته اند
و از این خاک و از این زندگی دور می کنند
آیا چنین بود … ؟
دفتر خاطرات را ورق زدم به امید پیدا کردن عشق
اما چیزی در آن ندیدم جز نوشته هایی بر روی کاغذ
انگاربه من لبخند میزند و به من می گفتند : ما را بخوان
آنها نمی دانستند من فرصت اندکی دارم و وقت خواندن ندارم
باز شروع به گشتن کردم
شاید چیزی بیابم ورقها را زیر رو کردم چیزی نبود
هیچ نشانی از عشق ندیدم
ولی در ته صندوقچه یک گل سرخ بود
آن گل سرخ خشکیده نشده بود
و بوی معطر گل سرخ همه جا را پر کرد
و آن نشانی از عشق بود که به دنبالش فرسنگها راه رفتم
تا آن را بیابم و زندگی خاک خورده ام را با عشق بسازم
بی آن که بدانم عشق در درونم است نه جای دیگر
و من چشم انتظار ، در حسرت یک نگاه تو
به انتظارت نشسته ام
و چه زیباست این انتظار
تو هم شده ای انقلاب زندگی من …
حالا هر آنچه در زندگی من است تاریخ دار شده …
قبل از ” تــو ” ♠♠ بعد از ” تــو ”
عــــزیــز دلــــم وقـتــی در کـنــارمـی احـســاس غــربـت نمـیکــنم
آرامـــــم و از ایــن زمــــانـه ســــــــــــرد شـــکایـت نمـیکنــم
وقــتـی در کـنــارمـی از خـســتـگی هـــای زنــدگی رهــا میـشــوم
مـیــــروم در حـــس تـــــو ، و یـک عـــاشــق واقـعی میــشـوم
وقـتـی در کـنـارمـی ایـــن گـــرمــای وجـــــودت اســت کــه بــه مــن
شـــوق نـفــس کــشیـــدن مــیـدهـــد . . .
ایــن عـطــر حـضــورت اســت کـه بـه مــن عـشــق زنــدگی را میــدهـد
بیـخـــیـال از هـــر چــه غــــــــــــــم اســت در ایــن دنـیا . . .!
تـــو را عــشق اســـت کــه خـــــدا بــه مــن داده ایـــن فــرشتـه زیـبا را
نــه دلتـنـگی نــه نــا امـیـــدی وقـتـی تـــــو هسـتی
چـــه لـحــظــه ای بـهـتــر از ایــن . . . ؟
چــه لـحظــه ای زیبـاتـــر از ایــن کــه تـــو را در مـیــان خـــودم مـیگیـرم
چــه حـسی قشنـگتــر از ایــن کــه مــن تـــو را نـــوازش مـیکنــم
و بــه وجــــودت افـتخــــار میــکــنم . . .
هــیچ لحــظـه ای را در زنـــدگـی ام بـا ایــن حـــس عــوض نمیـکنـم
مـــن تــو را بــه هیــچ قـیمتـی رهــا نمیــکنـم . . .
دوسـتــت دارم ای زیـبـاتـــرین حــس زنــدگــیـم . . . !
نمی دانم چرا اینگونه است؟
وقتی نگاه عاشق کسی به توست
می بینی اما
دلت بسته به مهر دیگری است
بی اعتنا می گذری
و عاشقانه به کسی می نگری
که دلش پیش تو نیست
دیکتــــه روزگار
نبودنت را برایم دیـکتــــــه می کنــــد
و نـُمره من
بـاز می شود . . . صــفــــــــر !
هنــــــوز . . .
نـبودنـت را . . . یـاد نگرفتــــه ام
قـــلب ❤ من...
دموکراتیــک ترین دولت دنیاسـت.
آنقدر که تو را نیز همچون خودم
از ته دل دوسـت میدارد.
هیس…
حواس تنهایی ام را
با خاطرات
باتو بودن
پرت کرده ام…
بگو کسی حرفی نزند…
بگذار
لحظه ای ارام بگیرم
سهم “من” از “تو”
عشق نیست ،
ذوق نیست ،
اشتیاق نیست ،
همان دلتنگی بی پایانی است
که روزها دیوانه ام می کند!!