هیچ وقت
یکی را با همه ی ﻭﺟﻮﺩﺕ ﺩﻭﺳﺖ ﻧﺪﺍﺷﺘﻪﺑﺎﺵ
ﯾﮏ ﺗﮑﻪ ﺍﺯ ﺧﻮﺩﺕ ﺭﺍ ﻧﮕﻪ ﺩﺍﺭ ﺑﺮﺍﯼ ﺭﻭﺯﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﻫﯿﭻﮐﺲ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺟﺰ ﺧﻮﺩﺕ ﻧﺪﺍﺭﯼ . . .
تــو میدانی که من دلواپس فردای خود هستم
مبادا گم کنم راه قشنگ آرزوها را
مبادا گم کنم اهداف زیبا را
مبادا جا بمانم از قصار موهبت هایت
خداوندا..
مرا مگذار تـــنها لحظه ای حتی به خود ..
عنوان | پاسخ | بازدید | توسط |
![]() |
0 | 130 | 1377 |
![]() |
3 | 1286 | raamsteel |
![]() |
13 | 3054 | cutiran |
![]() |
103 | 11647 | hikvision |
![]() |
0 | 811 | mohammadhajilu |
![]() |
0 | 794 | mohammadhajilu |
![]() |
0 | 843 | melika |
![]() |
0 | 854 | melika |
![]() |
1 | 1144 | melika |
![]() |
10 | 2264 | sajjad |
![]() |
2 | 1295 | parham |
![]() |
31 | 4322 | melika |
![]() |
5 | 1687 | melika |
هیچ وقت
یکی را با همه ی ﻭﺟﻮﺩﺕ ﺩﻭﺳﺖ ﻧﺪﺍﺷﺘﻪﺑﺎﺵ
ﯾﮏ ﺗﮑﻪ ﺍﺯ ﺧﻮﺩﺕ ﺭﺍ ﻧﮕﻪ ﺩﺍﺭ ﺑﺮﺍﯼ ﺭﻭﺯﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﻫﯿﭻﮐﺲ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺟﺰ ﺧﻮﺩﺕ ﻧﺪﺍﺭﯼ . . .
مرگ
دوست دارم که یه اتاقی باشه گرم گرم روشن روشن تو باشی من باشم
کف اتاق سنگ باشه سنگ سفید تو منو بغل کنی که نترسم که سردم
نشه که نلرزم اینجوری که تو تکیه دادی به دیوار پاهاتم دراز کردی منم
اومدم نشستم جلوت و بهت تکیه دادم با پاهات منو محکم گرفتی دو تا
دستت رو دورم حلقه کردی بهت میگم چشماتو می بندی؟ میگی آره بعد
چشماتو می بندی بهت میگم برام قصه می گی تو گوشم؟می گی آره و
بعد شروع می کنی آروم آروم تو گوشم قصه گفتن یه عالمه قصه ی
طولانی و بلند که هیچوقت تموم نشد میدونی می خوام رگمو بزنم رگ
خودمو مچ چپمو یه حرکت سریع یه ضربه ی عمیق بلدی که؟ ولی تو که
نمی دونی میخوام رگمو بزنم تو چشماتو بستی من تیغ رو از جیبم در میارم
نمی بینی که سریع می برم نمی بینی خون فواره می زنه رو سنگهای
سفید نمی بینی که دستم می سوزه و لبم رو گاز می گیرم که نگم آخ که
چشماتو باز نکنی و منو ببینی تو داری قصه می گی دستم رو می زارم رو
زانوم خون میاد از دستم میریزه رو زانوم و از زانوم میریزه رو سنگا قشنگه
مسیر حرکتش قشنگه رنگ قرمزش حیف که چشمات بسته ست و نمی
تونی ببینی … تو بغلم کردی میبینی که سرد شدم محکم تر بغلم میکنی که
گرم شم میبینی نامنظم نفس میکشم تو دلت میگی اخر دوباره نفسش
گرفت می بینی هر چی محکم تر بغل می کنی سرد تر میشم می بینی که
نفس نمیکشم چشماتو باز می کنی و می بینی که من مردم …
تف می کنم
وجب به وجب
لحظه ها را بی تو
پیراهن یوسف
تیشه ی فرهاد
قصه تلخ شیرین
زوزه ی تنهایی
تاول زده ام تمام غیر تو را
با این همه بی طاقتی
نمی پرسی کجا
چرا
پاییز را طی کرده به کدام کوچه رسیده ام؟!
من در انتهای چشمهایت ماندم
زندگی می رفت به ته التهاب
تو رفته بودی و
من
احتمالا
اندکی دیر
تو را نخواهم دید
شاید خیلی!
زندگی رفته بود
تو رفته بودی
من دیر کرده ام؛ دیر…
سرخوشم یا خودم را به سرخوشی می زنم
نمی دانم
چه شده است؟
برخلاف همه که می گویند چه زود گذشت
انگار همین دیروز بود
برای من چه سخت است
سخت است که نگویم انگار تمام عمرم بود
باید بگویم چه دورند بازی های دوران کودکی ام، دل آسودگی هایم ، افکار آرامم
اینکه بزرگترین آرزوها سهمم بود
اینکه توأم با مشکلات خانواده و …
خوشبخت ترین کودک روی زمین بودم
بقیه متن در ادامه مطالب
صندوقچه خاک خورده زندگیم را گشودم تا مفهوم عشق و زندگی کردن را دریابم
امید داشتم نوری بتابد و من آن عشق را ببینم
آیا عشق زندگی ام هنوز در آن صندوقچه کوچک من بود ؟
امید داشتم هنوز باشد
اما وقتی ان را گشودم چیزی از عشق در آن پیدا نکردم
یک مشت خاطره بود
یک مشت دفتر خاطرات
یک مشت خاک
و آن چیزی که از من مانده بود
حسرت بود
آن حسرت تمام وجودم را فرا گرفت
به طوری که حتی حس میکردم مرا در قفس گذاشته اند
و از این خاک و از این زندگی دور می کنند
آیا چنین بود … ؟
دفتر خاطرات را ورق زدم به امید پیدا کردن عشق
اما چیزی در آن ندیدم جز نوشته هایی بر روی کاغذ
انگاربه من لبخند میزند و به من می گفتند : ما را بخوان
آنها نمی دانستند من فرصت اندکی دارم و وقت خواندن ندارم
باز شروع به گشتن کردم
شاید چیزی بیابم ورقها را زیر رو کردم چیزی نبود
هیچ نشانی از عشق ندیدم
ولی در ته صندوقچه یک گل سرخ بود
آن گل سرخ خشکیده نشده بود
و بوی معطر گل سرخ همه جا را پر کرد
و آن نشانی از عشق بود که به دنبالش فرسنگها راه رفتم
تا آن را بیابم و زندگی خاک خورده ام را با عشق بسازم
بی آن که بدانم عشق در درونم است نه جای دیگر
و من چشم انتظار ، در حسرت یک نگاه تو
به انتظارت نشسته ام
و چه زیباست این انتظار
فکر کردن به تو ، کار شب و روز من شده ، بس که حالم گرفته است ، چشمانم غرق در اشکهایم شده ….
دیگر گذشت ، تو کار خودت را کردی ، دلم را شکستی و رفتی ….
همه چیز گذشت و تمام شد ، این رویاهای من با تو بود که تباه شد…
انگار دیگر روزی نمانده برای زندگی ، انگار دیگر دنیای من بن بست شده ، راهی ندارم برای فرار از غمهایم…
این هم جرم من بود از اینکه برایت مثل دیگران نبودم، کسی بودم که عاشقانه تو را
دوست داشت ،دلی داشتم که واقعا هوای تو را داشت ….
دیگرگذشت ، حالا تو نیستی و من جا مانده ام ، تو رفته ای و من بدون تو تنها مانده
ام ، تو نیستی و من اینجا سردرگم و بی قرار مانده ام….
فکر دل دادن و دلبستن را از سرم بیرون میکنم ، هر چه عشق و دوست داشتن است
را از دلم دور میکنم،اگر از تنهایی بمیرم هم دلم را با هیچکس آشنا نمیکنم….
دیگر بس است ، تا کی باید دلم را بدهم و شکسته پس بگیرم، تا کی باید برای این و آن بمیرم؟
در حسرت یک لحظه آرامشم ، دلم میخواهد برای یک بار هم که شده شبی را بی فکر و خیال بخوابم…
تو هم مثل همه ، هیچ فرقی نداشتی ، هیچ خاطره ی خوبی برایم جا نگذاشتی
،حالا که رفتی ، تنها غم رفتنت را در قلبم گذاشتی….
گرچه از همان روز اول میخواستمت ، گرچه برایم دنیایی بودی و هنوز هم گهگاهی
میخواهمت ، اما دیگر مهم نیست بودنت ، چه فرقی میکند بودن یا نبودنت؟
سوز عشق تو هنوز هم چهره ام را پریشان کرده ، دلم اینجا تک و تنها راهش را گم
کرده ، این شعر را برای تو نوشتم بی پرده ، هنوز هم دلت نیامده و خیالت ، خیال مرا پریشان کرده …
سلام ای تنها بهونه واسه نفس کشیدن ، هنوزم پَر میکشه دل واسه به تو رسیدن
واسه ی جواب نامت میدونم که خیلی دیره ، بذار به حساب غربت نکنه دلت بگیره
عزیزم بگو ببینم که چه رنگه روزگارت ؟ خیلی دوست دارم تو مهتاب بشینم یه شب کنارت
سرتو با مهربونی بذاری به روی شونم ، تو فقط واسم دعا کن ، آخه دنبال بهونم
حالمو اگه بپرسی ، خوبه . . . تعریفی نداره! چون بلاتکلیفه عاشق ، آخه تکلیفی نداره
نکنه ازم بِرَنجی . . . تشنه ام ، تشنه بارون . . . چقد از دریا ما دوریم . . . بیگناهیم هردوتامون
بدجوری بهم میریزه منو گاهی اتفاقی ، اگه تو نباشی از من نمیمونه چیزی باقی
میدونی که دست من نیست . . . بازیای سرنوشته ، رو قشنگا خط کشیده زشتا رو برام نوشته
باز که ابری شد نگاهت ، بغضتم واسم عزیزه! اما اشکاتو نگه دار نذار اینجوری بریزه
من هنوز چیزی نگفتم که تو طاقتت تموم شد ، باقیشو بگم میبینی گریه هات کلی حروم شد
حال من خیلی عجیبه ، دوس دارم پیشم بشینی ، من نگات بکنمو تو تو نگام عشقو ببینی
یادته . . .؟ منو تو داشتیم ساده زندگی میکردیم ، از همین چشمه شفاف رفع تشنگی میکردیم
یه دفعه یه مهمون اومد عقلمو بدجوری دزدید ، دل تو به روم نیاورد ، از همون دقیقه فهمید
اولش فکر نمیکردم که دلم رو برده باشه یا دلم گول چشای روشنش رو خورده باشه
اما نه . . . گذشت و دیدم دل من دیوونه تر شد ، به تو گفتمو دلت از قصه من باخبر شد
اولش گفتم یه جلسه یا یه احترام ساده . . . اما بعد دیدم که عشقه ، آخه اندازش زیاده
تو بازم طاقت آوردی مثل پونه ها تو پاییز ، سرنوشت تو سفیده ماجرای من غم انگیز
بدجوری دیــــوونتم من . . . ! فکر نکن این اعترافه ، همیشه نبودن تو کرده این دلو کلافه
میدونم فرقی نداره واست عاشق بودن من ، میدونم واست یکی شد بودن و نبودن من
میدونم دوسم نداری مثل روزای گذشته ، من خودم خوندم تو چشمات یه کسی اینو نوشته
اما روح من یه دریاست پره ازموجو تلاطم ، ساحلش تویی وموجاش خنجرای حرف مردم!
آخ که چه لذتی داره ناز چشماتو کشیدن ، رفتن یه راه دشوار واسه هرگز نرسیده!
من که آسمون نبودم اما عشق تو یه ماهه ، سرزنش نکن دلم رو ، بخدا اون بی گناهه
تو که چشمای قشنگت خونه صدتا ستارست ، تو که لبخند قشنگت واسه من عمر دوبارست
بیا و مثل گذشته جز به من به همه شک کن ، من بدون تـــو میمیرم ، بیا و بهم کمک کن . . .!
با خدا گفتگو کنید
نه با خاطر اینکه به چیزی احتیاج دارید
چون نعمتهای بسیاری دارید که به خاطرش از او
سپاسگذاری کنید.
شاید آرام تــر می شدم
فقط و فقط ....
اگر می فهمیدی ،
حرفهایم به همین راحتــــی که می خوانی
نوشته نشده اند !!!
نمیدونی ، که چه حالی داره قلبم
نمیدونی ، چه بغضی تو گلومه
نمیدونی ، که چه بیقرارو گریونم
وقتی دونه دونه عکسات روبرومه
نمیدونی، چقدر، دستاتو کم دارم
نمیدونی، چقدر ، تنهایی بی رحمه
که وقتی نیستی توی آیینه میبینم
یه مردی که شکسته و نمیفهمه
یه مردی که شکسته و نمیفهمه
تمومه ساعتا رو، بی تو داغونم
تمومه عمرمو یاده تو میمونم
که واسه ،یه لحظه برگردی به این خونه
ببینی تو نبوده تو، چه دیوونم
بگو ،دستامو میشناسی یا نه؟!
نگو، عطرم واسه تو آشنا نیست
بگو، که هنوزم، منو میشناسی
فقط نگو،نگو که ناشناسی
فقط نگو، نگو که ناشناسی…
دیگه دستای سردم، نا نداره
قلمرو ،روی کاغذی بیاره
که به یاد تو ترانه بنویسه
همون مردی که بی تو
بی قراره…
دو تا چیز دل آدمو خیلی زود می زنه
حواست باشه
یکی شیرینی که شیرینیش بیش از اندازه باشه
یکیش هم عشقی که ابراز عشقش بیش از اندازه باشه
پس خیلی مواظب باش
وقتی زنی دیوانه وار با تو بحث میکنه خوشحال باش
یعنی هنوز دوست داره
یعنی براش مهمی
یعنی رو تو حساسِ
یعنی روت غیرت داره
یعنی می خواد تورو دیوانه
بترس از سکوت زن
چون نشانه پایان توست
زنی که سکوت کرد یعنی تورو برای خودش تموم کرده
شیشه ای می شکند
یک نفر می پرسد: که چرا شیشه شکست
آن یکی می گوید: شاید این رفع بلا بوده است
اما
دل من سخت شکست
هیچکس هیچ نگفت
غصه ام را نشنید
از خودم می پرسم
ارزش قلب من از شیشه یک پنجره هم کمتر بود؟!
آدم گاهی دوست دارد برود
ولی نرسد
دوست دارد گریه کند
ولی کسی دلیلش را نپرسد
دوست دارد بغض کند
ولی بی بهانه
آدم گاهی دوست دارد گوشه ای از این دنیارا
برای خودش پیدا کند
خودش را بغل کند
وآرام خودش را آرام کند
خوش به حال سیندرلا…
لنگه کفشش را جا گذاشت…
یه لشکر آدم به دنبالش گشتن…
ما دلـــــــــــــــــمان را جا میگذاریم….
هیچکس از مــــــــــــــا سراغی نمیگیرد…
انگار که هیچوقت نبوده ایـــــــــــــــــم…!!!
از هیچـــی نتـرس
فقـط از این بتــرس که وقتــــی ناراحتــم میکنـی ،
یکــی پیـدا شه که آرومـــــم کنـه !
بیشتر از هرکسی … خودت را دوست داشته باش!
جوری که هر کجا نشسته ای … هر جا که می روی ….
در هر کاری که میکنی … “خــــــــودت ” حضور داشته باشد ،
یــــک حضــــــــــور بـــی ماننـــد …
اما خالــــــی از تکبــــر ، حسادت ، ریــــــا …
باور کن تا عاشق خودت نباشی ….
عاشق هیچ کس نمیتوانی بشوی ….
و هیچ کس هم ..(!)… عاشقت نمیشود !
*** توسط کاربر روناک ***
مِهرَبآنی اَت رآ بِدَستِ کَسی بِسپآر
کِه میدآنی
بآ اُو خوآهی مآند
وَگَرنِه حَسرَتی میگُذآری
بَر دِلی کِه
دوست
دآرَد
سری اول متن و عکسهای عاشقانه مخصوص اعضای سایت
آموخته ام که خدا عشق است
و عشق تنهاخداست
آموخته ام که وقتی ناامید می شوم
خدا با اتمام عظمتش
عاشقانه انتظارمی کشد دوباره به رحمت او امیدوار شوم
آموخته ام اگرتاکنون به آنچه خواستم نرسیدم
خدا برایم بهترش را درنظر گرفته
آموخته ام که زندگی دشوار است
ولی من از او سخت ترم…
بقیه در ادامه مطالب
دستــم را بالا مــی برم
و آسمان را پایین مــی کشـــم
مــی خواهــــــم بزرگــــــی زمین را نشان آسمان دهـــــــم
تا بداند
گمشده ی من
نه در آغــــوش او
که در همین خاک بـــــــی انتهاست
آنقدر از دل تنگـــــی هایـــــــم برایش
خواهــــــم گفت
تا ســـرخ شود
تا نــــم نــــم بگرید
آن وقت رهایش مـــی کنــــــــم
و مـــی دانــــــم
کســــــی هــــــرگــــــز نــــــخواهد دانست
غـــــــم آن غروب بارانـــــــی
همه از دلتنگـــی های من بود
این بار که عاشــق شــدم . . .
دوســـتت دارم رو اصــلأ به زبــون نــمیــآرم !
قــربــون صـــدقه رفـتـن کــه هیــچـی !
نگرانیامــم بـــروز نــمیـدم . . . !
وقــتی حــالش خـــوب نــبـود بـاهـاش صـحبــت نمــیکنـم . . .
آرومــش نمــیکنـم...
باهــاش زیاد بـیـرون نـمیــرم!
تـا اگــه جــدا شــدیــم خـیـابـونـای شهــر عـــذابــم نــدن . . .
بــه چشـمـاش خـیــره نـمیشـم تـا دلــم گـیــر چــشمــاش نـشن . . .
سعـی میـکنـم وقـتـی داره خــودشــو بــرام لــوس میکـنه
بحــثُ عــوض کنــم تـا صــداش کـه یـادم اومــد دیــوونــه نـشـم !
وقـتی خــواســت قــسم بـخــوره کته تـنــهام نمــیـذاره،
انـگشتـمــو مـیــذارم رو لـبـش و میگــم لازم نیــست قـسم بخــوری !
حرمــت خــدا رو نشکــون . . . !
خـلاصــه اصــن بـهــش گـیــر نمــیـدم و پـاپیـچـه کـاراش نـمیـشـم . . .
انــگار نــه انــگار . . .
مــن تـجـــربــه کـــردم . . .
تــاوان اعـتـمــاد بــه بعـضـیا یــه عـمــر پــشیمــونـیـه.....!
دلگیرم
از دنیآ و روزگآرش
از بی کسی هآ و سکوت هآ!
این منم که اینگونه خسته ام
منی که همیشه خوب بودم و خندآن
منی که خنده هآیم مثآلی بود به مثآل ضرب المثل!
نمی توآنی بفهمی و البته عجیب هم نیست برآیم!
چون “تـو”، “من” نیستی!
پس لطفا قضآوتم نکن...
صدای ما رو
از پشت شیشه ی مانیتور می شنوید...
مانیتوری که الان ، خیلیا پشتش بغض دارن
مانیتوری که الان ، خیلیا دستشون
زیر چونشونه
در ضمن ،
پشت همین مانیتور هم خیلیا دلشون گرفته
با ﺩﺧﺘﺮﯼ ﺩﻭﺳﺖ ﻣﯿﺸﻮﯼ
ﺑﮑﺎﺭﺗﺶ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺣﻘﻪ ﻣﯿﮕﯿﺮﯼ
ﺳﭙﺲ ﺍﻭﺭﺍ ﺑﺎ ﮐﻮﻟﻪ ﺑﺎﺭﯼ ﺍﺯ ﺍﺣﺴﺎﺱ
ﺷﮑﺴﺖ ﺧﻮﺭﺩﻩ ﺭﻫﺎ ﻣﯿﮑﻨﯽ
ﻭ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﺑﻪ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﺩﺧﺘﺮﯼ ﺑﺎ ﮐﺮﻩ ﻣﯿﮕﺮﺩﯼ
ﻭ ﻓﺮﯾﺎﺩ ﻣﯿﺰﻧﯽ ﺧﺮﺍﺏ ﺷﻮﺩ ﺍﯾﻦ ﺷﻬﺮ ﮐﻪ ﺑﺎﮐﺮﻩ ﻧﺪﺍﺭد ...
این پست هارو میذارم
واسه کسی که خودش میدونه چه..... چه گندی زده
مـیگفــت : بـــرام مـــیـمــیـره
راســت مـیـگـفــت ،
دیـگــه بـــرام مـرد ..!
آن روز ، کـه هــــمـدیگـــــر را یـــافـــــتـیـم .. یـــــافتــــنـمان هُــنر نـــــبود ! هُـــنر ایــن اسـت ؛ هــــمـدیــــگـر را "گــُــــم" نـکنــــیم ...
نه
تو دروغگو نیستی
من حواسم پرت است!
گفته بودی دوستم داری بی اندازه
خوب که فکر می کنم
تازه می فهمم که “بی اندازه” یعنی چه
همسفر!
در این راه طولانی، که ما بیخبریم و چون باد میگذرد، بگذار خرده اختلافهایمان باهم، باقی بماند.
خواهش میکنم! مخواه که یکی شویم؛ مطلقاً یکی.
مخواه که هرچه تو دوست داری، من همان را، به همان شدت دوست داشته باشم
و هرچه من دوست دارم، به همان گونه، مورد دوست داشتن تو نیز باشد.
بقیه در ادامه مطالب
وقتـی تنهـا باشـی از تعطیل بودن هیچ روزی ذوق نمی کنـــــــــــــــــــــــــــــی !
همیشہ تو تعطیلات ، تنهایی آدم چندین برابر میشه ...
یک نفر با انگشت روی خاک می نوشت
رفـــــــیــــــــــقـــــــــ
پرسیدند چه میکنی؟
گفت:چون مرا میسر نیست دیدار او
عشق بازی میکنم با نام او . . . .
بخاطر پا برهنه بودنم از من گذشت،
همان کسی که در راهش کفش هایم پاره شد!!
از گذر زمان هراسی ندارم ، آنگاه که تمام ثانیه هایم را با تو میگذرانم…
این با تو بودن است که مرا سبز نگه داشته ،
قلبم تمام فصلها را به عشق تو پشت سرگذاشته ،
به عشقت تمام غمها را از میان برداشته…
به آینده خواهیم رفت ، تاریخ عشق را ورق خواهیم زد ،
تا برسیم به صفحه عشقمان ، جایی که آخرش نوشته است :
من و تو با هم زندگی کردیم و با هم به آن دنیا رفتیم….
بقیه متن در ادامه مطالب
خیلی وقتها،... خیلی دیر آدمهای اطرافت را می شناسی...
آنوقت تازه یاد می گیری به خیلی ها بگویی...
لطفا جلوتر نیا...!!!!!
آقـــا پســری کــه . . .
بــه عـشقــت مـیگـی میــذاری بـبـوسمــت؟!
بـــدون کــه بــرای یـه دخـتـر . . .
خـیـلی سختـه یـه نفــر دسـت بهـش یزنـه . . . بـبـوستـش . . .
وقـتــی عشقـت ســرشــو مینــدازه پـایـیـن و مـیگـه بـاشـه . . .
ایـنــو بــدون کــه بـــراش راحـــت نـبـوده...کـلی بـا خـــودش کـلنجــار رفــتـه...
کــلی همــه چـیــز رو زیــر پـاش گــذاشته و قــبـول کــرده...
آهــای پـســر ایــرونی بـا تــوام!
مـــرد بـاش و بــه یـه بــوسـه رضــایت بــده...
به ادامه مطالب مراجعه فرمایید
این روزا عادت همه ، رفتن و دل شکستنه
درد تموم عاشقا ، پای کسی نشستنه
این روزا کار آدما ، دلای پاکو بردنه
بعدش اونو گرفتنو ، به دیگری سپردنه
این روزا سهم عاشقا ، حسرت بی وفاییه
جرم تمامشون فقط ، لذت آشناییه
این روزا آدما دیگه ، تو قلب هم جا ندارن
مردم دیگه تو دلهاشون ، یه قطره دریا ندارن
این روزا قصه ها همش ، قصه دل سوزوندنه
خلاصهء حرف همه ، پرزدن و نموندنه
جنس دلای آدما ، این روزا سخت و سنگیه
فقط توی نقاشیا ، دنیا قشنگ و رنگیه
مردم ما به هم دیگه ، فقط زود عادت میکنن
حقا که بی وفایی رو ، خوبم رعایت میکنن
تو رو با تموم خوبی و بدی
تو رو با هر چی که هستی دوست دارم
حتی وقتی میگی دوستم نداری
.
.
.
ادامه مطالب
بی تو توفان زده دشت جنونم
صیدافتاده به خونم
تو چه سان میگذری غافل از اندوه درونم؟
بی من از کوچه گذر کردی و رفتی
بی من از شهر سفر کردی و رفتی
قطرهای اشک درخشید به چشمان سیاهم
تا خم کوچه به دنبال تو لغزید نگاهم
تو ندیدی…
نگهت هیچ نیفتاد به راهی که گذشتی
چون در خانه ببستم،
دگر از پا نشستم
گوئیا زلزله آمد،
گوئیا خانه فروریخت سر من
بی تو من در همه شهر غریبم
بی تو، کس نشنود ازاین دل بشکسته صدائی
بر نخیزد دگر از مرغک پر بسته نوائی
تو همه بود و نبودی
تو همه شعر و سرودی
چه گریزی ز بر من
که ز کویات نگریزم
گر بمیرم ز غم دل
به تو هرگز نستیزم
من و یک لحظه جدایی؟
نتوانم، نتوانم
بی تو من زنده نمانم
“بانو هما میرافشار“
تعداد صفحات : 8
قـــلب ❤ من...
دموکراتیــک ترین دولت دنیاسـت.
آنقدر که تو را نیز همچون خودم
از ته دل دوسـت میدارد.
هیس…
حواس تنهایی ام را
با خاطرات
باتو بودن
پرت کرده ام…
بگو کسی حرفی نزند…
بگذار
لحظه ای ارام بگیرم
سهم “من” از “تو”
عشق نیست ،
ذوق نیست ،
اشتیاق نیست ،
همان دلتنگی بی پایانی است
که روزها دیوانه ام می کند!!