loading...
˙·٠•●❤ سایت عاشقانه و تفریحی ❤●•٠·˙
Welcome To Tanhaee98

خداوندا...

تــو میدانی که من دلواپس فردای خود هستم

مبادا گم کنم راه قشنگ آرزوها را

مبادا گم کنم اهداف زیبا را

مبادا جا بمانم از قصار موهبت هایت

خداوندا..

مرا مگذار تـــنها لحظه ای حتی به خود ..

 


آخرین ارسال های انجمن
Sahar بازدید : 630 یکشنبه 01 دی 1392 نظرات (2)

داستان صابی و هاجر


سلام

داستان از اونجایی شروع شد که...

5بهمن ماه سال 1390 بود بعد از ظهر بود سرکلاس ریاضی با بچه ها نشسته بودیم و طبق معمول فارغ از هرگونه غم وغصه میگفتیم و میخندیدیم.همگی سال سوم رشته تجربی بودیم و درس خون و البته بچه مثبت!با یه معلمی حرف زده بودیم که روزای فرد تو کتابخونه مسجد تا نماز مغرب ریاضی کار کنیم.

قبل اومدن معلم داشتیم حرف میزدیم که دوستم رضا گفت:صابرامروز یه شماره چن بار بهم زنگ زد وقطع کرد وبعدش اس ام اس عاشقونه داد و ازاین حرفا ومنم اس دادم که شما؟اونم گفت اشتپ شده!بعدش باز اس عاشقونه داد بیا ببین انگار طرف دختره(بیچاره کم رو وخجالتی بود)

شماره روگرفتم و دیدم که شماره همون دوستمه ولی ایرانسلش بود شماره دوستم کدش همراه اول بود.همون جا فورا یه اس عاشقونه براش فرستادم جواب داد:شما؟

منم که میخواستم به قول خودمون مخشو بزنم گفتم:ببخشید اشتپ شد!

جواب داد . . .

بقیه داستان را در ادامه مطلب بخوانید...

حالا...

من:افتخار آشنایی میدین؟

جواب داد:من اسمم نیلوفر...زادست18سالمه رشته تجربی میخونم اهل تبریزم بابام اسمش... رئیس بیمارستان...توتبریزه داداشم اسمش پویانه25 سالشه

یه لحظه هنگ کردم باخودم گفتم:خدایا این چرا این چیزارو الان داره به من میگه!!

معلم اومد ومجبور شدم گوشیمو بزارم کنار

من:باشه بعدا حرف میزنیم الان سر کلاسم

نیلوفر:چه کلاسی؟!

من:کلاس ریاضی آخه منم رشته تجربیم

نیلوفر:واااای بدو برو سر کلاست،شب حرف میزنیم،فعلا

سرکلاس کاملا حواسم پرت شده بود باخودم میگفتم دختره چه ساده وخوبه که خیلی زود بهم اعتماد کرد حتی اسم و فامیل خودشو وخانوادشو تو چن تا اس اول گفت!

خدا خدا میکردم که کلاس زود تر تموم شه و برم خونه وباهاش حرف بزنم

خلاصه کلاس تموم شد وبعد خوندن نماز مغرب راهی خونه شدم

تا رسیدم به خونه بهش اس دادم و حرفامون شروع شد اون از من میپرسید ومن از اون.

بااینکه اون تو تبریز بود و منم تو یکی از شهرای دور آذربایجان غربی ولی بهش پیشنهاد دوستی دادم اونم قبول کرد.

مثل خودم شخصیت خیلی خوبی داشت شوخ وسرزنده و زبون باز.داشتم از خوشحالی به قول بچه ها با دمم گردو میشکستم به خودم میگفتم:منو این همه خوشبختی محاااله محاااله!

در عرض چند ساعتی که با اس باهم بودیم به قول خودش زیاد بهم دل بست.

من:(خود جمله ای که گفتم)خره من 8روزه دیگه دارم میرم مکه و بیشتر وقتا گوشیم خاموشه ودرس میخونم بهم وابسته نشو

نیلوفر:(شکلک غمگین)به من میگی خره؟

من:بخدا به خاطر خودت میگم من از این رابطه ها هیچ خیری ندیدم

نیلوفر:باشه من ازت خوشم اومده میخوام باهم باشیم و سنگ صبور هم بشیم

منم که خوشحال شدم فکر نمیکردم همچین دختری رو تو عمرم پیدا کنم قبول کردم.

من:قول بده هیچوقت تنهام نذاری تاآخرش باهام باشی و سنگ صبورم باشی

نیلوفر:قول قول قول میدم

یه کم اس دادیم و بعد پالتومو پوشیدم و هندزفریمو برداشتم رفتم بیرون که یه کم هوا بخورم.هوا سرد بود.منم که عاشق هوای سرد شروع کردم قدم زدن هم فکر نیلوفرو میکردم وهم فکر این که 8روز دیگه باید برم مکه با خودم میگفتم که:من که میرم مکه درسته که با خودم عهد کرده بودم دیگه همه چیو بزارم کنار ولی از نیلوفر نمیشه گذشت حالا شاید فردا پس فردا دلشو زدم! دس کشید اگرم نشد که تا آخر با نیلوفر میمونم وازدواج میکنم!!!

چنان خوشحال بودم وغرق در افکار بچه گانه خودم که خودم به فکرای احمقانه خودم خندم نمیگرفت!

اومدم خونه و به نیلوفر اس دادم یه ربع گذشت جواب نداد باز اس دادم جواب نداد20 دقیقه دیگه باز اس دادم جواب نداد

به خودم خندیدم و با خودم گفتم:دیدی چه زود دلشو زدی!

بهش اس دادم که:(اون موقع همیشه این دوبیتی ورد زبونم بود)

به هرکس دل سپردم بی وفا شد

چو پابندش شدم از من جدا شد

نمیدانم از اول بی وفا بود

ویا نازش کشیدم بی وفا شد

تاساعت11خبری ازش نبود میخواستم بخوابم که اس داد:ببخش عزیزم مهمون داشتیم نتونستم جواب بدم

من:(باخوشحالی)باشه عزیزم اشکالی نداره فقط ازاین به بعد بهم بگو که نمیتونی اس بدی

نیلوفر:چشم حتما گلم(تکیه کلامش همیشه حتما بود)

یه کم اس دادیم وخوابیدیم.

--------------

این نوشته رو دوستی به نام yalniz نوشته و داستان زندگی خودشه و کاملا واقعیه

به گفته ی ایشون

 راه ارتباطی من:yalnizboy1@gmail.com

منتظر نظرات دلگرم کنندتون هستم. 

ادامه دارد...

ارسال نظر برای این مطلب
این نظر توسط Ngs در تاریخ 1392/10/30 و 23:25 دقیقه ارسال شده است

دوست داشتن خوبان همیشه گفتنی نیست گاه سکوت است گاه نگاه وگاه یک پیام .
نوشین

این نظر توسط yalniz در تاریخ 1392/10/08 و 14:57 دقیقه ارسال شده است

سلام سحر خانوم
خسته نباشید
وبتون خیلی زیباست.راستش داشتم وب گردی میکردم که به این داستان رسیدم
نویسنده این داستان منم که کاملا واقعیه و خوشحالم انقدر خوب بوده که نظر شمارو جلب کرده که گذاشتین رو وبتون
من به قانون کپی و اینجور چیزا معتقد نیستم فقط خواهشا لطفا آدرس جیمیلم رو گذاشتم زیر بقیه نوشته هام خواهشا این قسمت رو حذف نکنید.میخوام با مخاطبام در ارتباط باشم
خیلی خیلی ممنونشکلک


کد امنیتی رفرش
درباره ما
آیینه پرسید: که چرا دیر کرده است ؟ نکند دل دیگری او را اسیر کرده است ؟ خندیدم و گفتم : او فقط اسیر من است تنها دقایقی چند تاخیر کرده است . آیینه به سادگیم خندید و گفت : احساس پاک ، تو را زنجیر کرده است گفتم : از عشق من چنین سخن مگوی گفت: خوابی ! سالها دیر کرده است در آیینه به خود نگاه می کنم آه !!! عشق تو عجیب مرا پیر کرده است راست گفت آیینه که منتظر نباش ، او برای همیشه دیر کرده است …
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نظرسنجی
    کدومش قشنگ تره؟؟!!
    تنهایی در صفحات اجتماعی


    lenzor.com/tanhaee98



    instagram.com/tanhaee98


    سیم کارت خود را شارژکنید
    ❤しѲ√乇❤

    I Love you
    ..I Love you
    ...I Love you
    ....I Love you
    .....I Love you
    ......I Love you
    .......I Love you
    ........I Love you
    ........I Love you
    ........I Love you
    .......I Love you
    ......I Love you
    .....I Love you
    ....I Love you
    ...I Love you
    ..I Love you
    .I Love you
    .I Love you
    .I Love you
    ..I Love you
    ...I Love you
    ....I Love you
    .....I Love you
    ......I Love you
    .......I Love you
    ........I Love you
    ........I Love you
    ........I Love you
    .......I Love you
    ......I Love you
    .....I Love you
    ....I Love you
    ...I Love you
    ..I Love you
    .I Love you

    ♥♥HEART♥♥


    ╬♥═╬
    ╬♥═╬
    ╬═♥╬
    ╬♥═╬
    ╬═♥╬
    ╬♥═╬
    ╬═♥╬
    ╬♥═╬
    ╬♥═╬
    ╬═♥╬
    ╬♥═╬
    ╬═♥╬
    ╬♥═╬
    ╬═♥╬
    ╬═♥╬
    ╬═♥╬
    ╬♥═╬
    ╬♥═╬
    ╬═♥╬
    ╬♥═╬
    ╬═♥╬
    ╬♥═╬
    ╬═♥╬
    ╬═♥╬
    ╬♥═╬
    ╬♥═╬
    ╬═♥╬
    ╬♥═╬
    ╬═♥╬
    ╬♥═╬
    ╬═♥╬
    ╬♥═╬
    ╬♥═╬
    ╬═♥╬
    ╬♥═╬
    ╬═♥╬
    ╬♥═╬
    ╬═♥╬
    ╬═♥╬
    ╬═♥╬
    ╬♥═╬
    ╬♥═╬
    ╬═♥╬
    ╬♥═╬
    ╬═♥╬
    ╬♥═╬
    ╬═♥╬

    آمار سایت
  • کل مطالب : 1526
  • کل نظرات : 149
  • افراد آنلاین : 7
  • تعداد اعضا : 259
  • آی پی امروز : 228
  • آی پی دیروز : 35
  • بازدید امروز : 1,008
  • باردید دیروز : 51
  • گوگل امروز : 4
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 1,059
  • بازدید ماه : 1,249
  • بازدید سال : 14,047
  • بازدید کلی : 2,756,724
  • کدهای اختصاصی
    <
    سایت عاشقانه 72 لاو =============

    هدایت به بالای صفحه

    قلب من

    قـــلب من...

    دموکراتیــک ترین دولت دنیاسـت.

    آنقدر که تو را نیز همچون خودم

     از ته دل دوسـت میدارد.

    هیس…!

    هیس

    حواس تنهایی ام را

    با خاطرات

    باتو بودن

    پرت کرده ام…

    بگو کسی حرفی نزند

    بگذار

    لحظه ای ارام بگیرم

    آغوشــــ تــــ♥ـــــو

    سهم “من” از “تو

    عشق نیست ،

    ذوق نیست ،

    اشتیاق نیست ،

    همان دلتنگی بی پایانی است

    که روزها دیوانه ام می کند!!

    فال حافظ
    ﺩﯾـﺮ ﺷـﻨـﺎﺧـﺘـﻤـﺖ !

    ﺩﯾـﺮ ﺷـﻨـﺎﺧـﺘـﻤـﺖ !
     ﺗـﻮ ﺧـﯿـﻠـﯽ ﺧـﻮﺏ ﺑـﻮﺩﯼ ...
    ﻭﻟـﯽ ﺧـﻮﺩﺕ ﻧـﺒـﻮﺩﯼ ! ﻣـﻦ ﺑـﻪ ﺭﺳـﻢ ﺭﻓـﺎﻗـﺖِ ﺩﯾـﺮﯾـﻨـﻪ ﻣـﺎﻥ ..
    ﭼـﺸـﻤـﺎﻧـﻢ ﺭﺍ ﻣـﯽ ﺑـﻨـﺪﻡ ؛ ﺗـﻮ ﻫـﻢ ﻧـﻘـﺎﺑـﺖ ﺭﺍ ﺑـﺮﺩﺍﺭ ﺭﻓـﯿـﻖ ...
    ﺑـﮕـﺬﺍﺭ ﺻـﻮﺭﺗـﺖ ﻫـﻮﺍﯾـﯽ ﺑـﺨـﻮﺭﺩ!